لینکدونی
» «ناصر عبداللهي» درگذشت[کلیک]
» هشدار: توزیع ماده جدیدمخدربه نام خوشبوکننده دهان[کلیک]
» بشتابید: کپي از سيم کارت هاي تلفن همراه[کلیک]
» صدام: حمله شيميايي به ايران را "با افتخار" ميپذيرم![کلیک]
» آيينه سحرآميز براي ديدن آينده![کلیک]
» هر طلبه بايد حداقل يک وبلاگ داشته باش[کلیک]
» "ویگن" و "فرامرز اصلانی" در وزارت ارشاد[کلیک]
» بهاييان مرتد هستند[کلیک]
» تنها جايي كه فيلترينگ ايران مفيد واقع شد ![کلیک]
» چرا فقط پژو405 آتش ميگيرد[کلیک]
چهارشنبه، 29 آذرماه 1385
مهلتی برای حماقت
چقدر دیر شد و شاید چقدر زود گذشت.چقدر دیر شد برای خندیدن و یا شاید قهر و دعوا کردن .دیر شد برای دست انداختن با آن خنده های مؤزیانه ات.دیر شد برای مرتب کردن شال گردنی که از بلندی بر روی زمین کشیده میشد.دیر شد با تو فتح قله ای را که همیشه نیمه کاره ماند و موکول شد به طلوع روز بعد.برای زندگی با تو برای قدردانی از پائیز همیشه آبی...
عجب کابوسی بود دیشب.چقدر دیر تمام و شد و چه سخت به صبح رسید.هاله ای پر از وحشت و استرس از من و تو و پرده ای سیاه از هیچ.این چند روز بقدری سخت گذشت که فکر کردم از جرم قتل در وجدان خودم بالا پائین میشم.به این نتیجه رسیدم که برای حماقت و حتی تصمیم جدید حداقل باید تا 3ماه صبر کرد.
من هم مثل همه شما از نرم افزار شریف یاهومسنجر به طرز وحشتناکی استفاده میکنم و درکمال افتخار بخاطر همنشینی زیاد با یاهو هلپر رفاقت زیادی با هم داریم لیکن نمدونم چرا بعد از اینهمه سال و این تجربه گرانبها هنوز در پیدا کردن و یا حفظ کردن علائم خندانکها یا همون emoticons مشکل اساسی دارم بطوریکه برای استفاده از این علائم باید کلی بگردم!
اساس مدیریت شرکت ما سیر و پیازه!شاید عجیب باشه ولی واقعا همینطوره بذارین سرفرصت و بدست آوردن مدارک کامل تر در این مورد بنویسم!
سعی میکنم بیشتر به احمدی نژاد فکر کنم چون چاره ای ندارم و از تنهایی و برای فرار از فکر های خطرناک و ساعتهای بیکاری بهترین راهکاره.اگر سر کار کتاب به دست بگیرم و کتاب بخونم توبیخ میشم ولی اگر به سیاست ها و سفرها و گفته های رئیس جمهورم فکر کنم کسی نمی فهمه فقط ممکنه دوبار صدام کنن تا به خودم بیام.
دوستان بلاگر عزیز جشنواره جامعه مجازی ایران رو فراموش نکنید.به یاد جشنواره وب و وپ 3سال پیش باره دیگه دور هم جمع میشیم.غرفه 55 متری وبلاگنویسان منتظر شماست.
چهارشنبه، 22 آذرماه 1385
دو قرن سکوت
سرت را برگردان،مو سپید کرده ای برایت نغمه پائیز آورده.باره دیگر هم رکابش بر روی برگهای خشک چنار شو.پا روی غرورت بگذار اینجا شهر بی غروران است.اینجا،شهر خانه های دل خواسته است و بس.لبخند یخی پشت پنجره های پستو هنر نیست در ورای آن جانی است که از بازدم نفست پشت شیشه های پنجره حسادت میکند.
چیکار کنم؟ بازهم قاطی و پریشان درست مثل چند سال پیش.باز هم دودلی و دو راهی ؟ اگر باره اول تصمیم به ماندن گرفتم انگیزه ای بود و امیدی ولی الان دوباره خوره رفتن به سراغم اومده ،نمیدونم اگر برم امتیازهایی رو که اینجا دارم رو میتونم اونور بدست بیارم یا حداقلش را فراهم کنم؟ کارم به جایی کشیده که انتخاب در هر مساله ای جز تردید و دید منفی عایدی برام نداره .شدم یک آدم بدسلیقه چه کنم؟!
اعتراض دارم! پشت بام رو کردین نمازخانه و یک چادر کشیدین درست ولی انتظار نداشته باشید تو این برف سرما فقط وفقط از ترس شما ....
الان چند روز مدیر شرکت من رو چپ چپ نگاه میکنه !
دوقرن سکوت:
سرانجام بعد از گذشت بيست سال و پس از خاموشي دكتر عبدالحسين زرينكوب كتاب« دو قرن سكوت» از ليست سياه ممنوع الانتشار خارج شد و مجوز چاپ گرفت و ماه گذشته به بازار كتاب عرضه شد.
«دو قرن سكوت»پس از انقلاب يكبار بطور رسمي توسط انتشارات جاويدان منتشر شد كه هفته بعد از انتشار جمعآوري و خمير شد.اما بارها به صورت «قاچاق»،«زيرزميني»،«زيراكس»و«افست»تجديد چاپ شد و در بازار سياه كتابهاي ممنوعه تا مبلغ هفت هزار تومان به فروش رفت.ادامه مطلب رو در رونا بخوانید
نسخه اصلی و به قولی زیرزمینی را اینبار توی کوه پیدا کردم.به حق که 200 سال سکوت تاریخی عجیبی از آغاز اسلام و ماجراهای آن در ایران داشتیم و بی دلیل از اون گذشتیم.خوندش رو توصیه میکنم.من یک روز سکوت میکنم ولی تو میتوانی دوقرن سکوت کنی ایران؟
مرا ببوس ! با این دو کلمه یاد چه چیزی میوفتین؟دیشب با ویولن زدم دوست داشتید گوش کنید : +
شنبه، 18 آذرماه 1385
صفویهای حرامزاده !
شدیم برایشان صفوی های حرامزاده! این را در مطلب قبلی ام اشاره کردم و مرجعش،گشت گذارم چند روزه ام در بصره بود و شاهدش تیراندازی فرقه سنی های خشک مذهب به شیعیان
پخش برنامه های تروریستی و بازار گرم تبلیغاتی بر علیه مذهب شیعه ،خصوصا شیعیان ایران بر آن شدم کانال الزوراء را بیشتر بشناسم و ریشه راه اندازی این کانال را تا جایی که منبعی یافت شود ،پیدا کنم.
همه چیز از بخش برنامه های عادی و در حد اطلاع رسانی خبری شروع شد .معرفی ائتلاف های دولت دوستی عراق ،بیان زندگی مردم در بغداد بعد از سقوط دیکتاتور و البته مصاحبه با مردم عادی و یا کارشناسان حول محوریت مذهب سنی و این آغاز ماجرا بود در جهت پاشیدن بذر اختلاف!
کانال الزوراء با چنین خط مشیء افراطی خیلی زود از طرف دولت عراق مجبور به توقیف برنامه هایش شد و این مساله موجب دست به کار شدن مدیران خشک مذهبی سنی و افراطی شد تا به هر نحو ممکن برنامه های خود را اینبار محکم تر و وحشیانه تر به نمایش بگذارند. دیری نپائید که الزوراء تبدیل به شد به کانالی با پخش برنامه های 24 ساعته و تماما تروریستی!
کافی بود تا حکم اعدام صدام دیکتاتور اعلام شود تا مدیران این کانال بازی کثیفی را اعلام کنند.انگار از پیش خبر داشتند در فلان خیابان و در فلان ماشین قرار است انفجاری صورت بگیرد،چراکه فیلمبردارهای تیزچنگ الزوراء از فاصله ای دور صحنه متلاشی شدن مردم را بر اثر انفجار به تصویر می کشیدند. الزورا میخواست بگوید همانقدر که مذهب شیعه مقدس است ،سنی ها هم خوبند و حتی اصلح در صورتیکه مردم عراق به قدری با مشکلات مختلف دست و پنجه نرم کرده بودند که چنین بحثی در آن برهه برایشان اهمیتی نداشته باشد. درحالیکه از تاجر و بازاری گرفته تا کشاورز و راننده تاکسی ،سعی در سازندگی دوباره عراق داشتند کانال الزوراء پخش یک سرود قدیمی از حکومت گذشته با حالت مارش نظامی را که مضمونی مبارزه ای در قالب شورش بود آغاز کرد.آنها خود را مبارزان اسلام گرا ،دلتنگ میهن ،سنی های متنفر از ایران و ناسیونالیستهای عرب ضد آمریکایی می دانستند.
یکشنبه، 12 آذرماه 1385
پستچی پیر
باید فراموش کرد،چاره ای نیست.باید منظومه عاشقانه دلم را از پس مانده خاطرات بجا مانده ی تو در بقچه روزهای خوشم پنهان کنم.میدانم مجالی نیست ولی بگذار اینبار چون پستچی پیر بر حلقه هر در زنم و نامه های عاشقانه عاشق را به معشوق برسانم.بدان که امانتدار نامه های سربسته تو خواهم ماند حتی اگر از غم و نفرت نوشته باشی.
از اونجایی که سفرنامه از یک مکان دوبار نوشته نمیشه به این چند نکته کوتاه اشاره میکنم:
1-در 50 متری ماشینی که در بصره سوار بودم یک تررو صورت گرفت و سه نفر خیلی راحت تکه پاره شدن
2-100متر جلوتر در حالی که جوانی در حال تعمیر کابلهای برق بود از بالای دکل بر اثر برق گرفتگی و آتش گرفتن سقوط کردن و کنارم افتاد.
3-در عین بیخیالی در دوشبی که آنجا بودم ساعت 11 شب که جز سگ و قاتل کسی نیست پیاده روی کردم نفس کشیدم!
4-سنی های عراقی به ما ایرانی ها جدیدا میگن صفوی های حرومزاده!
گیرم که من قاچاقچی باشم و یک عدد گوشی رجیستر نشده باخودم آورده باشم ایران .آیا جایی هست که بتونه Nokia-N93 رو رجیستر کنه ؟حداقل دلم نسوزه که دلارهای نازنینم رو خرج و 200دلار صرفه جویی کردم!
به استخاره چقدر اعتقاد دارید؟ آیا در صورت منفی بودن تصمیم رو عملی میکنید؟چقدر خوشحال شدم وقتی جواب استخاره بد اومد!میدونی چرا ؟چون از اینکه به آینده خودم به شدت لگد زدم خوشحال بودم.حالا آزادم تا باز هم شیدایی کنم.
خیلی کارهای شرکت روتین و مرتبه و قانون ازش چکه میکنه ،حالا نگهبان شرکت و تلفنچی باید پلیور بپوشن و روش پیرهن فرم بپوشن تا یکدست و یک شکل باشن.منظره جالبی میشه
سه شنبه، 7 آذرماه 1385
رد پاي پاييز
پائیزم چه تلخ و بی تفاوت از کنارم گذشتی و رفتی.از تو مجال ماندن خواستم ولي پس زدی.کاش بودی و حس میکردی قدم زدن در کنار چشمه خاطرات بدون تو چقدر سخت است.پائیزم چرا رد پایت را محو کردی تا هيچگاه دنبالت نگردم?
داشتیم حساب میکردیم تا سالگرد شهادت پدر امید چند روز مانده که مهری همچون پتک بر روی تقویم ما خورد ابدی شد.باز هم سقوط و باز هم کشته شدن عده اي نظامی .چند سقوط در طی یکسال و کلی سوال بی جواب . پرونده سال قبل بسته نشده داغی دیگری تازه شد.منتظره جوابیم لطفا بجنبید!
به احتمال زیاد برای 15 آذرماه به بهشت زهرا میریم و امید رو تنها نمیذاریم.اگر امید یک برنامه بذاره و هماهنگ کنه بهتره.
راننده های تاکسی بی انصافی میکنن.درحالی که همیشه از دعواهای روزانه و سروکله زدن با مسافر مختلف می نالن ،بهتره خودشون رو جای ما پشت میزیها بذارن که هر روز با یک عده خاص در حاله جنگ و جدل هستیم.
پيوست:خيلي فوري شد.داشتم آپديت ميكردم كه مجبور شدم دوباره شال و كلاه كنم برم عراق.اول ديدن يك خوب و بعد پرواز به اهواز و دربست تا آبادان.(در ضمن هواپيما هم سقوط نكرد!) االان دوباره اومدم بصره!
ديگه مسير برام جذاب عجيب نيست.حتي ديدن بند انداختن صورت تو آرايشگاه و بستن كلت به كمرم.مديرعامل شركت هم اينجاست و من تنها نيستم.خيلي مهم شدم فكر كنم!
سريع تر از هميشه ميخوام برگردم.حالا انگيزه اي براي قدم زدن هست از شوش تا تجريش و شايد بيشتر
چهارشنبه، 1 آذرماه 1385
بگذار بلرزم
میدانستی چقدر تنهایم ؟تو را داشتم چون مرهم سرمای گاه و بیگاه سر رسیده از پائیز بودی و من میدانستم چقدر راحت از تو بخاطر وساطتت از پائیز و پائیزی ها گرما بگیرم.حالا سردم دراین شبهای خاکستری و بی روح .دلم تنگ است بگذار بلرزم
هنوز یکماه از مطلبی که در مورد اختلاس شرکت در وبلاگم نوشته بودم نمیگذره ،اولین نفر در ازای مبلغ بسیار کمی لو رفت و پشت سر اون سلسله وار پولهایی رو که بالا کشیده بود لو رفت.بعضی وقتها آدم های زرنگ هم به اندازه یک بچه 2ساله اشتباه میکنن و رسوا میشن.شاید اگر بخاطر مبلغ بسیار ناچیزی طمع نمیکرد امروز اتاق دیوار به دیوار من قفل نمیشد!
ویولن رو با تمام گرفتاریهایی که دارم روزانه حتی شده برای نیم ساعت تمرین میکنم.شاید مسخره باشه ولی هیچی سبک لب حوضی نمیشه.سیر کردن در تصنیف ها و آهنگهای اصیل و قدیمی ایرانی واقعا آرام بخش روزهای پر از گرفتاری و استرسه.
می زده شب چو زمیکده باز آیم / بر سر کوی تو من به نیاز آیم
دلداه ی رهگذرم / از خود نبود خبرم / ای فتنه گرم
این آهنگ رو با هزار زحمت با ویلون زدم اگر دوست داشتین گوش کنید: +
سفرنامه خوبی شد و ممنونم از نظر دوستان.اگر شرایط جور بشه ممکنه سفری به دبی،الجزائر و عربستان داشته باشم.انگیزه خوبی شد برای سفرنامه نویسی.