September 16, 2003

آخرين پست در پرشين بلاگ

Posted by dariush at 01:24 AM | Comments (0) | TrackBack

September 15, 2003

هر روزمان روز عزاست


هر روزمان روز عزاست


آيا جمله ای غير از اين می توان برای روزهای ايرانی بناميم؟


هر روز بايد رخت عزا بر تن کرده  و به سينه زنی و گريه و زجه بپردازيم.آيا ارزش نفس کشيدن فقط و فقط برای عزاداری و بزرگداشت رفته گان است؟


برگزاری مارسم عزاداری


يک روز يوم الشک و روز ديگ روز شهادت بعد هفتم و چله و دومرتبه بصورت دوره ای برای تک تک رفتگان .حال چه مذهبی باشد چه اسطوره ای.


روزهای خوش هم داريم . روزهای شادی و معنوی هم معلوم است.برگذاری مراسم مولودی به سبک عزا و صرفا مراعات شده به علت در پيش بودن مراسم عزايی ديگر!!


تفريح هم در جای خود .لبيک به برگزاری انواع و اقسام راهپيمايی ها با موضوعات شاد و متنوع!


واقعا زندگی چه ارزشی دارد که بايد برای رسيدن معبود به عابد اينقدر ماتم بگيریم و سينه خود را باضربه های دست کبود کنيم و بر فرق سر خود قمه زده و خون آنرا خيرات رفتگان کنيم . گل بر سر بماليم و برای مخلوق رب اشک بريزيم.



کمی برخورد منطقی ضرر ندارد.تاريخ در جای خود هميشه ثبت شده است و ماندگار پس چه جنايت باشد چه فتح الفتوحات و از خود گذشتگی همه همه هميشه بر قرار است پس برای تاريخ نوشته شده افراط و تفريط کافيست.


اينجا را کليک کنيد.اين صدای مراسمی است که يک روز پس از تولد حضرت علی به مناسبت يوم الشک حضرت زينب در يکی از شهر ها برگزار شد.


****


کار؟مدرک؟انشا؟


دبستان که بودِم با لذتی وصف ناشدنی می نشستِم 20صفحه انشا مينوشتیم که در آينده ميخواهيم چه کاره شويم؟به آرزوهايمان بال و پر می داديم و به گوشه و کنار ذهنمان سرک می کشيديم اما نميدانستيم که آينده ای که از آن چنان رويايی صحبت می کرديم ما را به دست موجی از دانش آموختگان بيکار می سپارد که بايد منتظر باشيم ببينيم به کجا می رسيم.


بعضی بزرگترها فکر می کنند آدم دانشگاه ديده يک سر و گردن از بقيه بالاتر است و بعد با اصرار از بچه هايشان می خواهند که حتی الامکان يک مدرک دانشگاهی بگيرند.درقاموس آنها فقط مدرک کافيست.شايد اگر ارزش هر حرفه و صنعتی در جای خودش معلوم بود اين همه جوان مشتاق رفتن به دانشگاه نبودندکه تازه بعد از تمام شدن درسشان از واهمه سرزنشهای اطرافيان و شرايط سخت اداره جات و غول بازار کار ضعف اعصاب بگيرند يا به آن سوی راه کشيده شوند.



جوابگوی اين سيل فارغ التحصيل بيکار کيست که جوابگوی قبول شدگان امروز باشد؟ شرايط جامعه از يک طرف وسياستهای به غلط اعمال شده هرروز به اين معزل بيشتر و بيشتر دامن می زنند.آخر اگر قرار است بعد از اين همه تلاش و بدبختی آخرين راه مسافرکشی و دلالی و کپی کردن سی دی و دلارفروشی وحتی کارگری باشد يا اگر قرار است به جای استفاده از نيروی فکری فرد تحصيلکرده از نيروی يدی او بهره بگيريم همان بهتر که از اول سرمايه را صرف کارهای توليدی کنيم.ازطرفی ديگر خواه ناخواه وقتی پيدا کردن کار مشکل باشد باقی اهداف زندگی هم به تاخير می افتد که ازدواج مهمترين آنهاست که البته باب اين بحث بسيار وسيع است. اين شور و شوق بچه را برای ديدن نتايج که ميبينم ياد همه اين مسايل می افتم .آخر اين قافله به کجا می رسد ؟


شايد بيد از اول در انشايمان چيز ديگری می نوشتيم.


نوشته شده توسط همکار جديد!


 

Posted by dariush at 07:23 PM | Comments (0) | TrackBack

August 23, 2003

کلبه اسلامی



کلبه اسلامی
در پیچ و خم کوچه ها تابلويی جلب توجه ميکند. اینجا کجاست؟آيا درست آمده ام؟
لطفا کفشهايتان را درآوريد! رعايت شئونات اسلامی در این مکان الزامی است
کلبه اسلامی
کلبه ای محقر ولی باصفا! ولی این جای باصفا متعلق به چه کسانی است؟نکند این مکان همان پروژه ناتمان خانه های عفاف است؟خانه ای رويايی که آرزويش بر دل همه ماند و همه را در حسرت افتتاح آن سوزاند!!
روزی را به خاطر می آورم که در گذرگاه پله نوروزخان(بازار بزرگ) روزنامه فروش با صدای بلند خبر از افتتاح کلبه عفاف را داد ناگهان با صلوات توام بازاريها مواجه شد. مبارکا باشد بر ... !
این کلبه آماده پذیرايی از همه است .پير و جوان همه به صف ولی هيس !!! هنگام ورود لطفا سکوت را رعايت کنيد!!



*******
زنده باد کردستان زنده باد ایران زمین

مثل هر بار پا به تهران ميگذارم .این بار يک مهمان دارم .يک دوست یک هم کلاسي از خطه کرمانشاه.وقتی پا به ميدان انقلاب ميگذارم سکوتش آزارم ميدهد .یک تجمع عظيم از کارگرانی که اطراف میيان جمع شده اند و منتظر کارند. همه کرد هستند و به ندرت ميتوان شخص غیر کرد در جمعشان پيدا کرد.این را از طرز لباس پوشيدنشان فهميدم.
وقتی حس ميکردم چگونه قدمهای تند بر ميدارد تا از این جمع بگرزيد فهميدم که این وضع او را به شدت آزار ميدهد و چقدر ناراحت و شرمنده است .این یک فرار از واقعيت نبود این فرار از چیزی بود که به او و به فرهنگ او تعلق نداشت يعنی به هيچکس تعلق ندارد .قصد توهين به قشر کارگر نسيت ولی .
ولی گذشته ها خوب تداعی کننده کارگری مردم کشورهای قحط زده کره و اندونيزی و فیلیپین بخصوص افغانستان بود. اما ...ما ؟ ما مردمان آريایی؟



***
کردستان. سرزمينی با قدمت بیش از ده هزار سال .با پیشینه ای تاریخی عظیم .از کتیبه های دوران پیشدادیان تا نقشهای کنده شده بر کوه دوره اشکانيان و سامانی و هخامنش. از جبروت طاق بوستان و حکومت مقتدرانه شاهپور بر ایران زمين تا کنار جدول نشستن کارگران کرد در میادین و چهار راهها!
آیا این پیشينه تاریخی با پبیشنه افغانی برابری میکند؟ آیا کردها بهترین جانشینان خلف افغان ها بودند؟سرنوشت ایران زمين به کجا ميرود؟ این تنها یک مثال از یک قوم به فسيل کشانده بود.
با این وضع آیا روزی خواهد رسيد که زيستن در ایران زمين ننگ باشد؟




معرفی وبلاگ

تاره کارها و معروفها
1-قبل از هر چیز افتتاح NJOلطفا دوستان و عزیزان برای ایجاد یک اتحاد بین وبلاگ نویسان این سایت را مورد حمایت قرار دهند
2-رنسانس: وبلاگ در حال پر و بال گرفت برای ایجاد یک وبلاگ هنری توسط یک هنرمند .
3-طعم گیلاس:وبلاگی با مطالبی جالب در حیطه اجتماعی سیاسی البته با طعمی ...
۴-ملکه مهربون
5-پونه>تنها ماندم: سر نوشتی تلخ و البته پر از حادثه از دختری که فکر میکند تنهاست
ادامه دارد...


Posted by dariush at 10:29 PM | Comments (14) | TrackBack

August 08, 2003

بازيهای کودکانه


بازي هاي کودکانه
تابستان آمد. تابستانها مي آيد.اصلا براي آنها فرقي هم ميکند؟تعطيلات که براي آنها فرا ميرسد دست در دست پيله بسته پدرانشان ميگذارند و به راه مي افتند بلکه با ضمانت پدرشان بتوانند براي خودشان کاري دست و پا کنند . نجاري مکانيکي ماست بندي و هر کاري که بشود خرده پولي را براي يک تابستان پس انداز کرد تا بتواند اول مهر براي خود دفتر کتابي بخرد تا درس بخواند.
اين را خوب ميداند که اينجا محل تفريح و بازي نيست .هر گونه خطا از طرف صاحب کار قابل اغماض نيست .خطا کردن هواس
پرتي برابر است با قطع دستمزد.دستمزدي که بچه اي خردسال يا نوجوان با دستان کوچکش از صاحب کار ميگيرد.
شنيدن صداي چکشي که با ضربات محکم بر يک ميخ فرود مي آيد در اولين ساعات روز آرامشم را بهم ميزند .بلند ميشوم تا پرخاش کنم.پنجره را باز ميکنم .پسر بچه اي که دندانهاي شيري اش آفتاده نگاهم ميکند و با لحن کودکانه و لحجا اي يزدي ميگويد : سلام آقاي مهندس!


***
تابستان آمد.لباس نو کفش نو ارتقاء سيستم کامپيوتري کلاس شنا و زبان.خريد سي دي هاي بازي کامپيوتري.سفر به کيش و دبي و در آخر گرفتن معلم خصوصي براي درس هاي تجديد شده.
نهايت امر هم چيزي جز پرتوقعي و بد گذشتن در اين ايام براي او ندارد.
درب آسانسور را باز ميکند.با سرعت وارد ميشود .سلام نميکند. دستش به دکمه نميرسد.ميگويم دکمه کدام طبقه را بزنم . دهان کجي ميکند و ميگويد به تو چه!!


سر انجام اين دو گروه هم نسل چيست؟ آيا قشر مرفه اين رفتار را حق خود ميداند يا قشر فقير به همين وضع قانع است؟ جوابگوي اين دو دستگي کسيت؟
**********
۷ کثيف
اينجا کجاست؟اينجا چه خبر است؟
در عربي خوانده بودم مجلس به معناي نشستن است.آيا ميتوان هر جا نشست و هر جا تشکيل جلسه داد و گفتگو کرد؟ البته انتظار زيادي نيست.در حکومتي که بر مبناي عدل علي بنا شده نشستن رجال سياسي بر روي موکت رنگ رو رفته مجلس کار عاري نسيت!
حتي بر جوراب سوراخ شده نماينده مجلس هم نميتوان خرده گرفت! چون اين شخص توسط خود ما برگزيده شده پس اصلح است و از قشر خود ماست!
ولي معلوم است که وقت وقت بي کاريست و گرنه دو نماينده عزيز که در جلو نشته اند اينطور گرم صحبت و گفتمان نبودند.
ولي وقت بيکاري در مجلس چگونه سپري ميشود؟ به صحبت؟ مطالعه؟ حل مشکلات مردم ؟ شايد هم در حال بحث در مورد انتقالي فرزند دانشجوي فلان نماينده هستند شايد هم در مورد تراکم صحبت ميکنند. البته ميتوان حدس زد هر کدام مشغول خوردن يک پرس کباب کوبيده به همراه يک سر پياز هستند.
مرام نمايندگان را عشق است. آنان حاکمان خوبي هستند پس حکم را خوب بلدند ولي تعدادشان از 4نفر بيشتر است . آهان فهميدم آنها مشغول بازي 7 کثيفند!!


********
معرفي وبلاگ
تازه کارها – معروفها

۱-تکيلام: يک خواننده خوب وبلاگی - خونگرم و مهربان هر چند فاصله ها زياده ولی با ساخت يک وبلاگ فاصله ها را کم کرد.
۲-خرچنگ قورباغه: خرچنگ عزيز دوباره بازگشت .تبريک
۳-غريبه آشنا: غريبه که نيست ولی ديدگاه های اجتماعی اون به زبان طنز خيلی آشناست!
۴-يک مهندس معدن: قابل توجه معدن دوستان بلا نسبت داريوش کبير!
توجه: برای چند روز دسترسی به Domain داريوش کبير مقدور نميباشد .بنابر اين فعلا از آدرس :
http://dariushkabir.persainblog.comاستفاده کنید
قرار وبلاگی : قرار عموی سه شنبه ۲۱ مرداد ساعت ۵ واقع در خيابان توانير پارک نظامی گنجوی .دوستان وبلاگ نويسان و خوانندگان وبلاگ منتظر حضورتان هستيم

Posted by dariush at 04:49 PM | Comments (98) | TrackBack

July 31, 2003

تهران ما که پاک است چه منتش به ترياک است

 


آقاي خودت باش


وقتي تصميم ميگيري رو پاي خودت بايستي و مرده خودت باشي بايد هر نوع سختي و مشکلات رو تحمل کني.نگاهي به عکس بياندازيد.فکر ميکنيد شخص حامل بار چند بار بايد اين مسير رو طي ميکنه؟يک موتوري که به زور خودش رو حمل ميکنه چه برسه به اين همه بار که در يک وانت بار هم جا نميشه.


واقعا که براي کسب روزي در اين زمينه دچار چه مشکلاتي خواهيم شد.با اين همه باز افرادي هستند که تمايل زيادي به پيمودن ره صد ساله در يک شب هستند.



به اين قسمت توجه کنيد روزي را هم ميتوان خورد هم ميتوان براي سفت کردن  بار از آن استفاده کرد.(روزی مورد نظر: تکه ای نان بربری!!= تهاجم فرهنگی حين کار!) 


*****


تهران ما پاک است چه منتش به ترياک است


از اين پاکتر؟از اين سالم تر؟ اصلا براي پيدا کردن اين سوژه ها احتياجي به دردسر وجود داره؟


فساد بقدري در کشور بخصوص در تهران که از هر قسمت ايران سرازير شده  اند بيداد ميکند که عکسها به خوبي نشان دهنده و گواه همه چيز است.چه به مناطق بالاشهر و يا سر از جنوب شهر در بياري امکان ندارد يک معتاد را زيارت نکنيم.



واقعا معلوم نيست اينهمه مانور و اينهمه تبليغ بابت ريشه  کني اعتياد چيست؟ وقتي ميشود با نازل ترين قيمت به اين مواد افيوني دسترسي پيدا کرد چرا يک بيکار و علاف سراغ آن نرود؟


اعتياد به قدري بيداد ميکند که در کوچه و خيابان مدرسه و دانشگاه و به گواه بعضي از افراد مطلع در ادارات جوانان بسياري درگير اين معضل هستند .


واقعا اگر مسولان بجاي کاغذ بازي و پاس کاري  باز کردن اشتباه از طرف خود فکري به حال اين معضل ميکردند هميچوقت اين صحنه هاي دلخراش را نميديديم .


اي کاش بجاي سوزاندن ترياک و هروئين و ... اينقدر شکر و کله قند نميسوزاندند!



                              


شتر در خواب بيند پنبه دانه!


شتر در خواب بيند پنبه دانه ولي نميداند در عالم بيداري بايد به پاي رجال سياسي  مديران فلان ارگان  فرماندار شهردار و... سر بريده شود.


اي کاش براي اثبات ارادت  خاص به ما فوق خود هر بار سري بريده نميشد . حال چه سر شتر و گوسفند باشد يا سر يک انسان بي گناه.


 


 



معرفي وبلاگ


تازه کارها-معروفها


1-اشکان جون : در يک کلام  کاشف داريوش کبير !!


2-متال بلاگ: سعيد عزيز که براي متال دوست ها سنگ تمام گذاشته . ورود افراد عصبي ممنوع


3- مسافر کوچولو : مسافري در همين نزديکي ها . با نوشته ها و شعر و خاطرات زيبا


4- دارالمجانين : ملقب به گومبولي . خاطرات و مسائل روزانه البته کمي با چاشني طنز


۵-خبر نامه وبلاگشهر : يك وبلاگ گروهي و متعلق به تمام بچه هاي وبلاگشهر مي باشد .ادامه دارد...


 

Posted by dariush at 06:19 PM | Comments (70) | TrackBack

July 27, 2003

Posted by dariush at 09:22 PM | Comments (77) | TrackBack

July 20, 2003

سوار بر سی جی


سوار بر سی جی ۱۲۵


دل تو دلش نبوداز خورد و خوراک افتاده بود و فقط به يک چيز فکر ميکرد.قرار بود تا ساعاتي ديگر يک عدد موتور سي جي گوجه اي ناز زيره پاش باشه .خدا وکيلي خيلي پس انداز کرده بود و خودش و با نون و اشکنه سير کرده بود تا الان با غرور به يکي از آرزوهاش برسه!


وقتي خودشو به محله قلمستون ميرسونه مثل شير گرسنه دنبال طعمه هاي ميگرده.خودشو به ميدون گمرک ميرسونه مغازه به مغازه.مدل به مدل.


حالاديگه يک يک موتور سي جي 125 گوجه اي داره با باک فرعوني!


روزهاي خوب شروع شدته چرخ.ويراژ.گاز دادن هاي مهيج و گوش خراش در کوچه هاي باريک .


مدتي ميشه که يک بوق کاميوني روش انداخته و وقتي از ته کوچه زوزه کشان وارد محله ميشه با بوق زدن هاش راهو باز ميکنه و خودي نشون ميده .چه مزه اي داره وقتي بخواد از شوش تا تجريشو تو با دوستاش کروس بزاره و يک سيخ جيگر و تو دربند  به نام خودش بزنه.


 


                    


 اگه با عرضه باشه با زيدي رو ترک موتور کنه و بزنه به جاده چالوس


حالا که تو هنر هاي موتور سواري استاد دهر شده هنرهاشو تو خيابونو اتوبانها به رخ ميکشه تا اينکه...


روزهاي خوب تموم شد.موتور توسط راهنمايي و رانندگي توقيف ميشه به علت عدم رعايت مقررات رانندگي و...


الان مدتي ميشه که بچه ها با خيال راحت گل کوچيک ميزنن.پيرمردها قدم زنون در کوچه قدم بزنند و زنان زنبيل بدست برن خريد و دختر کوچولو ها هم لي لي باز


ي کنند دختر خانوما هم ديگه مجبور نبودن بابت هر ويراژ موتور جيغ بکشند.


از وقتي موتورشو گرفتن سرش تو کاره خودشه راست ميره و راست مياد تازه اون پشته مويي رو که با هزار زحمت بلند کرده بودو همين چند روز پيش داد براش آلماني بتراشن


                                         


چنته با طعم ليمو!!


چه طعمي ! چه مزه اي . هيچ وقت فکر نميکردم چنته اي که باهاش لوله چاه باز ميکنن رو به چاي شکلات ميل کنند.شايد هم ميخورن و ما نميدونيم!


وقتي تو اين گرماي خرما پزان تابستون به چنته بگن شکلات به شکلات چي ميگن؟


داريوش کبير: آقا لطفا يک بسته چنته بدين


فروشنده: چه طعمي ؟


داريوش کبير: چي طعمي ؟ مگه طعم هم داره؟


فروشنده ليمويي دارم و موزي


داريوش کبير:آقا چيز ديگه اي ندارين؟


فروشنده: چرا هم هوبي دارم هم مرسي


داريوش کبير: ممنون!!


اولش گفتم شايد اشتباه از تلفظ کلمه چنته باشه ولي وقتي به مغازه ديگه


رفتم ديدم عيب از مخ فروشنده بوده!


 


               


معرفي وبلاگ


تازه کارها معروفها


1-کيميا: مطالبي که بطور اجمالي به بررسي معضلات اجتماعي و مسائل سياسي ميپردازه


2-چهان بي کس: اينجوريها هم نيست که تنها باشه .با داستانها ي زيبايي که مينويسه کلي خواننده دور و برش داره!


3-پرپرونکا: مطالبي جالب و داستانهايي زيبا در قالب طنز


4-فرزاد استقلالي: استقلالي هستي که باش چيکار کنم؟! ولي وقتي مطالبت جالب باشن مطمئنن همه فارغ از هر رنگ اونو ميخونن!


5-صحراي خيال: ملقب به شيميکا .از فيلم و خاطره گرفته تا شعر و داستان رو ميتونين دريک صحراي خيالي بخونيد


ادامه دارد...

Posted by dariush at 12:53 AM | Comments (73) | TrackBack

July 10, 2003

داريوش نه برانداز است نه خواهان وضع موجود


. من دانشجو هستم و هر دانشجو پيرو ذات کمال گرايش يک ايده آليست و آرمان گراست و به واسطه روح جوانش دارای  سری پر شور . من نيز از اين قائده مستثنا نيستم . علاوه بر آنکه همانند هر ايرانی وطنی آباد و امن ميخواهم تا پروراننده من و خاندانم باشد . وطنی که مرا پاس دارد و به وقت نياز من برايش سر ببازم ....


دنباله اين مطلب را در سياه سپيد بخوانيد





 قرار داری؟


خوب قرار داره ! نميدونه يکی مثل من بيکاره تا شکار لحظه ها کنه. ولی چيزی که خيلی برام جالب بود سر کار ماندن اين بانوی زيبا (لعب) بود که در آخر مجبور شد اونجا رو با عصبانيت ترک کنه!


دوستان سعی کنيد هيچوقت همديگرو سر کار نذارين!!




 به ماساژ بستنی ناصر خوش آمديد


اين ديگه از اون سوژه های نابی بود که در هنگام خوردن بستنی به اون بر خوردم.واقعا تو اين گرمای تابستون چقدر حال ميده يک عدد بستنی ميوه ای ميل کنی و بعد از نوش جان توسط جناب بستنی فروش ماساژ داده بشی.


خودمونيما اینقدر ماساژ دادن حال داد که سفارش يک بستنی ديگه دادم!




معرفی وبلاگ


معروفها تازه کارها


1-عزيز بابا: این شد پارتی بازی! وبلاگ خواهرکوچيکه داريوش کبير که دوست داره در نوشتن خودشو محک بزنه


2-نيمارvc: نوشته ها خاطرات و خيلی اتفاقات ديگه رو ميتونين در وبلاگ نيما عزيز بخونين


3-learnwindows.:احسان عزيزکه از طرف microsoftجهت همکاری تاييد شده


4:بابک جردن: وقتی برادر نداشته باشی کيه که نصيحتت کنه؟ واقعا اين وبلاگ نه تنها برادر منه بلکه برادر همه وبلاگ نويساس


5-باران زای آبی: درسته که از نظر سنی خيلی فاصله هست ولی فاصله ها رو میشه با نوشته های یک سو کوتاه کرد.


ادامه دارد...

Posted by dariush at 06:37 PM | Comments (86) | TrackBack

July 03, 2003

آهای اجنبی گوش کن


سلام

آهای اجنبی گوش کن!

700 خانه مسکوني 800 خودرو سمند 900خودرو پرايد 10000عدد تلوزيون رنگي 60000عدد رايانه هزاران سکه بهار آزادي هزاران و بلکه صدها هزار سفر زيارتي و سياحتي و ميلياردها جايزه نقدي ديگر فقط با افتتاح حساب در بانکهاي سراسر کشور
***
ديگر واقعا خسته کننده شده.مگر چند بار بايد برنده اين همه جايزه نفيس از بانک بشم؟ آخه چقدر پول چقدر سفر زيارتي و سياحتي ؟از بس دور دنيا رو گشتم سر داره گيج ميره تازه ديگه جايي براي نگه داشتن اين همه تلوزيون و رايانه رو ندارم .خونه ها هم که رو هم تلنبار شده و تار عنکبوت بسته!
مردم دارن از خويشي بي حد و حصر خفه ميشن.حالا که اينطور شد تمام حساب هاي خودم رو صفر ميکنم تا ديگه از شر اين همه نعمت خلاص بشم.
آهاي خارجي ها بياين تماشا کنيد وببينيد در ايران چه نعمتي ريخته!هر ايراني تنها با 5000تومان يعني معادل 6$صاحب خونه و ماشين و خيلي چيزهاي ديگه ميشه تازه هر وقت هم اراده کنه 6$ بيشتر ميده و ميره کربلا و آنتاليا!
***
اينجا نه خبري از صف شير يارانه اي هست و نه دعوا برسر کوپن قند و شکر.هر وقت هم به پيسي بخوريم يک باب منزل به شما اجنبي ها اجاره ميديم.
تازه چشمتان هم کور!
با سيستم هاي مدرن بانکي که از شم خوب مسولان بلند بالا و البته اقتصاددانان مجرب داريم تمام شيرهاي نفت را بسته ايم و در کنار سواحل قناري هويج بستني ميخوريم و به ريش شما ميخنديم!
اينو ميگن برنامه ريزي خوب و مدون و منسجم براي اداره يک کشور پهناور به نام ايران!!



************

ويار از نوع کبير!

دلم تنگ شده .براي اون روزهاي خوب.براي آقا رضا و جعفر خان.براي وقتي که با اون سيبيلاي مردونشون بهم لبخند ميزدن و بهم خوش آمد ميگفتن!
دلم براي اون گوشي 5210 بسته شده دور کمر آقا رضا تنگ شده که با هر بار زنگ خوردنش سکسه کم ميگيره ومجبورم يک نوشابه اظافه سفاش بدم! آه که دلم براي خيلي چيزا تنگ شده.راستش از وقتي هوا گرم شده ديگه جرات ندارم سر از ساندويجي آقا رضا و جعفر خان در بيارم .آخه تو اين گرما خوردن جغول پغول و سوسيس بندري و از هم مهمتر کوتلت هلندي دست ساز آقا رضا چيزي جز مسموميت برام نمياره و بايد مستقيم يک عدد سرم به خوم پيچ کنم!
راستشو بگم؟ مسموميت که شاخ و دم نداره . گرما همش بهونس ! حقيقتش هر وقت لب به اين غذا ها زدم مسموم شدم ولي نميدونم چرا دوباره گذرم اونورا خورده.
شايد عاشق آقا رضا شدم يا شايد به هواي اين بيت شعر به اونجا ميرم که بزرگ رو ديوارش زده:
من به خال لبت اي يار گرفتار شدم ...
دلم تنگ شده دلم براي اون روزهاي خوب تنگ شده دلم....

معرفي وبلاگ

معروفها تازه کارها
1-پيام بازرگاني: مگه پيام بازرگاني فقط بايد تبليغ پفک نمکي و موتور سي جي باشه؟ تبليغ از نوع ديگر ضرر نداره
2-کي سياوش : هيچ پارتي بازي نشده. نه حکومتي در کاره و نه فتح وفتوحاتي
3-آواي ماندگار: وبلاگي تازه کار با مطالب روزانه از يک دختر ماندگار
4-کله خر: نميدنم خر کله درسته آخر يا کله خر ولي با تمام اينها خوندن مطالب روزانش خالي از لطف نيست
5-آبکش: اين ديگه از اون کارهاست!! يک دفعه متهم به آبکش بودن نشيم! ولي انصافا سوپه هايش هيچ وقت تمام نميشود!
ادامه دارد...
لطفا آدرس من را به www.dariushkabir.comتبديل کنيد

Posted by dariush at 01:06 PM | Comments (2) | TrackBack

June 25, 2003

تعصب خشک؟ هرگز!


لا اکراه فی الدین قد تبين الرشد من الغی
فعلا اين شعر رو داشته باشين تا بعد ......

زاهدا منکه خراباتي و مستم به تو چه؟
ساغر باده بود برسر دستم به توچه؟
تو که محراب نشستي احدي گفت چرا؟
منکه در گوشه ميخانه نشستم به توچه؟
آتش دوزخ اگر روي مرا مي سوزد
تو که خشکي چه به من؟ من که تر هستم به توچه؟
......................................................................
وبلاگ پسر ايروني توسط پرشين بلاگ بسته شده (چراش معلوم نيست) براي همين اين وبلاگ به بلاگ اسکاي منتقل شد براي اينجا را کليک کنيد

Posted by dariush at 03:39 AM | Comments (42) | TrackBack

June 21, 2003

معلم خصوصی و ...



معلم خصوصي: آقا بچه شما بسيار با استعداد است من تا حالا پسري به اين باهوشي نديدم! فرزندان ديگرتان هم همينطورند؟
پدر از غرور باد مي کند: بله بله .... در خانواده ما ارثي است .... من خودم در بچه گي نابغه بودم! .... دخترم هم درصد هوشي بالايي دارد!
معام خصوصي : پسر شما 100% در آزمون تيز هوشان قبول خواهد شد .... به شرطي که هر روز برايش کلاس بگذارم ..... ( لازم به ذکر است ساعتي 15000تومان براي تدريس مي گيرد!)
پدر ساده و خوشخيال: شما هر طور که صلاح مي دانيد عمل کنيد ....
نه ماه بعد پس از اعلام نتايج آزمون .........................................................
پدر: آقاي معلم مگر نفرموديد حتما قبول مي شود؟ رتبه اش تا نفر آخر 150 نفر تا فاصله دارد!
معلم : از اول مي دانستم اين بي دقتي کار دست پسرتان مي دهد اصلا اسم امتحان که مي آيد هول مي شود و همه چيز را فراموش مي کند! بهر حال کاري است که شده شما خودتان را ناراحت نکنيد!
(البته با شناختي که من از برادرم دارم نه تنها در هيچ موقعيتي هول نمي کند بلکه ککش هم نمي گزد!)



وقتي عروس و داماد ترسو باشن!

Posted by dariush at 06:54 PM | Comments (25) | TrackBack

June 05, 2003

مفسدين فی الارض


سلام
کرکره وبلاگ نويسي را پايين ميکشم!
به تشخيص خودم وقتش فرا رسيد. درس رو ميگم.پس با هر سختي که مسلما داره براي مدت يک ماه کرکره وبلاگ نويسي و اگر اراده اجازه داد اينترنت و در کل کامپيوتر را پايين کشيده و خود را براي امتحانات پايان ترم آماده ميکنم.
به اميد موفقيت همه دوستان
*******
مفسدين في الارض
خاک بر سرت! تو را ميگويم. هر چه کشيدي حقت است.برو به جهنم. نابود شو .از صحنه تاريخ محو شو .نميخواهم ديگر نامت را بشنوم.چقدر دير فهميدم که تو کيستي!
ميداني جرمت چه بود؟ ميداني به چه جرمي حکم تيرباران تو را در دادگاه انقلاب صادر کردم؟ خيالي نيست .
جرمت را مينويسم تا درس عبرتي براي تو و ديگران باشد :
نام:امير عباس هويدا
جرم: محدود کردن آزادي با توقيف کردن روزنامه ها و اعمال سانسور مطبوعات و کتب ( با استناد به کتاب مفسدين في الارض)!


*******
دانشجو کسيت؟
دانشجو کسي است که با هزار نذر و نياز و با بستن هزار دخيل به امامزاده هاي مختلف قدم به دانشگاه ميگذارد و اينجاست که مشکلات آغاز ميشود.
اگر ميخواهي دانشجوي خوبي باشي بايد هميشه ته کلاس بشيني تا براحتي بتواني از کلاس خارج شوئ و به سرعت براي حضور و غياب وارد شوي (چه زيباست جنگ براي جا گرفتن ته کلاس).
هنگاه خستگي چرت بزني و هنگام دلتنگي به دوستان زنگ بزني و يا با موبايلت اسنک يا تيراندازي بازي کني!
چه زيباست که با يک تسبيح نذر آقا کردن استاد در بدو ورود به کلاس حضور و غياب کند تا بتواني کلاس را مختومه بداني و چه سخت است که استاد بخواهد آخر کلاس از نو اسمها را بخواند بطوري که ديگر کسي در کلاس نيست!و تو لاجرم غیبت بخوری
کلاسها را يک ماه مانده به امتحانات تحريم کني و حدالامکان از تمام غيبت هاي مجازت استفاده کني.
چه روياييست که در دانشگاه سيگاري شوي و علتش را سنگيني درسها و دوري و... بيان کني .
به بچه کنکوري ها فخر بفروشي و آنها را نصيحت کني که چگونه براي کنکور آماده شده وچگونه تست بزنند.
سر کلاس جزوه ننويسي و آن را از خوبرويان دانشگاه بگيري ! تا اسم کتابي را از دهان استاد شنيدي بخري و صرفا آن را در کتابخانه ات جاسازي کني
و در آخر به طور افتخاري شب امتحان تا صبح پا بزني و درس بخواني !
حال اگر ميخواهي نامت به عنوان دانشجوي خوب ثبت شود حتما مشروط شو باشد که سرفراز شوي!!


********

نظر يک خواننده در مورد مطلب قبلي:
اخه احمق کثيف اشغالی تو که از اسلام چيزی سر نماری چرا دربارش زر زر ميکنی ؟؟؟ کسی کبری بتو اشغال داره اصلا ؟؟؟ تو که هر کثافت کاری دلت ميخواد ميکنی تازه ميای درباره اين مسايل زر زر هم ميکنی ؟؟؟ خفه شی بهتر نيست ؟؟؟ انگل جامعه ... فقط خفه شو .

Posted by dariush at 06:29 PM | Comments (112) | TrackBack

May 30, 2003

آنان که دم از اسلام زدند


آنان که دم از اسلام زدند
سلام
ببينيد اينجا کجاست؟بنگريد که اسلام را به کجا کشانيده اند.



نگاه کنيد و کمي دقت
((سبحان ربي العلي و بحمده))
چه بويي! چه استنشاق کثيفي! آمده ام با خداي خودم راز ونياز کنم.آيا بايد ذکرالله را در بدترين شرايط ادا کنم؟
اينجا کجاست؟چرا وقتي براي انجام فريضه نماز خم و راست ميشوم وزشي از بدترين بوها به مشامم ميرسد؟
***
من نظاره گر بودم.ميديدم که چگونه مردي به پاخاست تا با خداي خودش راز نياز کند و از بوي بد صورتي عبوث و گرفته داشت.
بله .وقتي مقدس ترين مکانها را در کنار مستراحها و دستشويي ها بنا ميکنند چه انتظاري بايد داشت؟مگر نه اينکه محل عبادت را در بهترين مکانها ميسازند؟مگر نه اينکه وقتي پا به اين مکان مقدس ميگذاري بايد آرامش را در خلوت خودت حس کني؟
ولي با کمال تاسف بايد بگويم:
آنان که دم از اسلام زدند و مساجد را کنار مستراحها بنا کردند باشد که مينگارند خود کمالند و از هر چيز آگاه!
به راستي چرا جوانان ما با مساجد قهر کرده اند؟چرا جوانان ما به مسجد ميروند تا از مستراح آن استفاده کنند و مسجد را محلي در سر راه براي رفع حاجت بدانند؟آيا اسلام ما اين بود؟ آيا من دروغ ميگويم؟
*********
صداي ما را از بافق يونايتد ميشنويد!
براي درس و دانشگاه هر هفته به يزد ميرفتم.مسيري طولاني خسته کننده.محيطي فارغ از امکانات و به چشم من اندوهناک.هفته آخر ترم بهترين سفرم بود.همراهي دو دوست.دو همسفر يا بهتر بگويم دو وبلاگر خوب.پسرايروني و چشم آبي .
وقتي لبخند رضايت را برلبانشان ديدم.احساس کردم اينجا هم ميتوان دوام آورد و روزهاي تلخ کوير را سچري کرد. جاي همه خالي واقعا خيلي خوش گذشت.
عزيزان ميتوانند ماجراي سفرنامه را که خالي از لطف نيست در وبلاگ چشم آبي بخوانند.
راستي زين پس کوير را گلستان ميبينم.



******
اتفاق ويژه:
حادثه طوفان شن که دقايقي قبل از ترک يزد رخ داد که در 40 سال اخير بي سابقه بود.


*****
حادثه تلخ:
بعلت خرابي مونيتور قادر به استفاده از کامپيوتر نميباشم و شرمنده دوستاني خواهم بود که به آنها سر نزده ام.
افتخار تازه:
چاپ شدن مطالب آرشيو شده وبلاگم در نشريه دانشگاه با نام دوباره

****
معرفي وبلاگ
تازه کارها – معروفها
1-
نازک نارنجي: قالبي زيبا که در دل آن دست نوشته هاي زيبا نهفته است
2-قزميت: وبلاگي در زمينه طنز که البته مطالب آن بصورت هفته نامه ارائه ميشود
3-خاله ريزه: خاله همه وبلاگر ها! فعال در هر زمينه و البته با مطالبي در قالب شعر
3-داداشي: دست نوشته هاي بسيار زيبا که در قالب مطالب روزانه نوشته ميشود

Posted by dariush at 06:38 PM | Comments (58) | TrackBack

May 23, 2003

اعتصاب و تحصن را معنا ميکنم


سلام
اعتصاب و تحصن را معنی ميکنم
ناراضی هستم! ديگر نميتوانم چشم هايم را در برابر خيلی از مشکلات به راحتی ببندم پس ميخواهم اعتصاب و تحصن را برای خودم معنا کنم پس به ياری من بياييد.
-بياييد اعتصاب کنيم که چرا برای دانشجويان امکانات نيست
-بياييد تحصن کنيم که چرا گوشتی که به خورد دانشجويان ميدهند مهر ذبح1352 بر روی ان نقش بسته است
-بياييد اعتصاب کنيم که چرا برای جوانان تحصيل کرده ما کار نيست
-بياييد تحصن کنيم که چرا بايد معلمان دلسوز ما و خيلی از دانشجويان شبها مسافر کشی کنند؟
-بياييد اعتصاب کنيم که چرا هر چه وعده دادند پوچ بود
-بياييد تحصن کنيم که چرا رئيس جمهور محبوب ما! به راحتی گولمان زد و برايمان کاری جز شعار نکرد
اعتصاب ميکنم که چرا آزادی بيان ندارم و در آخر ای کسانی که دم از نارضايتی ميزنید و زجر کشيده نيش مشکلات هستید چرا سکوت را نميشکنيد ؟
پس من فریاد ميکشم: بياييد اعتصاب کنيم که چرا هيچ کس با اين هم ادعا در تحصن ما شرکت نميکد؟!


************
بياموزيم رسم دخول و خروج را به خانه!
نگاهی به عکس بياندازيد:



اگر اين دختر خانم محترم قصد خودکشی داشتند بايد عرض کنم ارتفاع ساختمان به اندازه ای نيست که از اين زندگی خلاص شود.
اگر هم يک عدد موتور سی جی 125 پايين منتظرشان باشد بايد بگويم که روش خیلی تابلویه!
مگر اینکه قصد داشتند سوژه عکسهای بی مزه من باشند که البته تا حدودی موفق شدند.
با تمام احوال اگر با اين تيپ بخواهی از در خانه (به هر دلیلی ) خارج شوی و در خونه با وزش باد بسته بشه و کليد هم نداشته باشی شايد روش خوبی برای دخول و خروج به منزل باشد!
صبر کني ...شايد این خانم دزد باشند!
**********
معرفی وبلاگ
معروف ها و تازه کارها
۱-الف مثل آزادی: دو بيت شعر بخوان به آن فکر کن جوابت را بگیر نظر بده .اشعاری هر چند کوتاه ولی با معانی زیبا
۲-عمو حميد: بهترين وبلاگ عمومی - الگوی من از بدو شروع به وبلاگ نويسی .
۳-لحضه های ناب : دست نوشته های بسار زيبا و جمله بندی ادبی . الگويی خوب برای انشا نويسی
۴-اين دو چشم آبی: در چشمان پاک معصوم بدنبال چه چيز ميگرديد؟
ادامه دارد...
**********
به همت دوست خوبم بزودی از پرشين بلاگ کوچ ميکنم. در فکر طرح يک آرشيو موضوعی به سبکی جديد هستم اگر نظری داريد ممنون ميشم و در آخر نظرتون رو در مورد آهنگ وبلاگ بگين.
*********
فرياد بزنيم که فرياد آمد: مجله الکترونيکی فرياد

Posted by dariush at 12:22 PM | Comments (87) | TrackBack

May 21, 2003

عشق پولکی


عشق من زندگی من خيلی دوستت دارم .... هميشه به تو می انديشم و با خيال زيبايت زندگی می کنم ... بجز وصل به تو هيچ آرزويی ندارم و بجز هجرانت هيچ غمی سينه ام را نمی فشارد.. دوست دارم مثل دو مرغ عشق زندگی خود را شروع کنيم و برای همديگر بميريم000 در فراز و نشيبها کنارت خواهم بود با نان خالی که تو برايم آورده باشی خواهم ساخت
فقط عزيم چند خواهش کوچک از تو دارم من به ماشين مدل بالا خيلی علاقمندم اگر زحمتی نيست يکی برايم تهيه کن لازم نيست آنقدرها گران باشد و همينطور آب و هوای شهرک غرب را می پسندم اگر می شود خانه نقلی پر از عشقمان را آنجا بر پا کن من هم با تمامی وجود برای خوشبختی تو خواهم کوشيد
عشق من محبوبم دوست دارم برای تو هميشه زيبا باشم و خود بهتر می دانی که جواهرات چقدر در زيبايی يک زن موئثر است بخصوص برليان با آن تلائلو و درخشندگی اش مرا در چشم تو (فقط تو ) قشنگتر نشان خواهد داد
يگانه ياور من دوست ندارم هيچ بشری زندگی و سعادتمان را برهم بريزد خودت که مادرت را خوب می شناسی پس لطف کن و برای هميشه دورش را خط بکش!
يار يکتای من آخرين خواهشم آنقدر کوچک است که حتی ارزش گفتن ندارد می دانی که من دختر زياده خواه و جاه طلبی نيستم برای راحتی تو فقط به ماهی چند ميليون تومان اکتفا می کنم وبه زحمتت نمی اندازم
چه گفتی ؟؟؟؟؟؟؟؟ نمی توانی؟ يعنی چه ! فکر کردی من بيکارم وقتم را صرف احمقهايی مثل تو کنم؟ گور بابای عشق و عاشقی! توله سگ ... خوردی بی پول آمدی خواستگاری! مگر دست پدر مادرم مانده ام که زن تو يه لا قبا شم! قحطی شوهر که نيست! گمشو بيرون قبل از اينکه بگم بيان پدرتو از اونجات در آرن!


پيشی

Posted by dariush at 07:29 PM | Comments (20) | TrackBack

May 16, 2003

دختران خيابانی سر پناه ميخواهند

دختران خیابانی سر پناه میخواهند.
اینها دختران خیابانی هستند که اکنون نالانند. اشتباه نکنید.هنوز پشیمان نشده اند ولی وضع اقتصادی کنونی نتوانسته آنها را از لحاظ مالی ارضا کند.آدمیزاد بلند پرواز است پس بیایید کمی همراه این دختران در آسمان دودگرفته شهرمان پرواز کنیم.
اینها زنان روسپی بودند که از ترمز گرفتن ماشینهای مدل بالا کنار پاهای کشیده و ناخنهای بدیکور کرده شان لذت میبردند ولی اکنون فکرهای بزرگتری را در سر میپرورانند و به اهداف بلند تری فکر میکنند.
عشرتکده
خانه ای رویایی در مغز زنگ زده و پوسیده.اینان نیاز به ارتقا را هدف قرار داده تا از لقب روسپی به لقب رویایی زنان قواد تغییر نام دهند.
اینان کرم های پیله شده را در خانه هایشان جمع کرده و سپس پروانه پر و بال گرفته را در آتش شمع مردان وحشی میسوزانند همان طور که خود سوختند.
متن پایین اتفاقیست که چند روز پیش رخ داد:
سوژه: دو عدد کالا که با وضع فجیعی آرایش کرده بودند
مسیر: خیابان ولیعصر
مقصد:مسکن بزرگ ولیعصر
هدف: راه اندازی عشرتکده با توجه به بوجه و لطف خانم!
-اولی: اینجوری واقعا... که ما داریم کار میکنیم.
-دومی: میگی چیکار کنیم؟ بریم گدایی؟یا کیف قاپی؟
اولی:نه...!اگه خودمون مستقل بشیم سود بیشتری میکنیم!
-دومی:پول از کجا؟
-اولی:از خانم میگیریم! یک میلیون قرض میگیریم .رامین رو هم خر میکنیم یک چک ازش میگیریم ماهی هم شصت تومن اجاره میدیم.
-دومی:فکر بدی نیست ولی اگه زنیکه ... راضی بشه! و قبول کنه
-اولی:بهش پورسانت میدیم.ااه چقدر تو ساده و ... هستی
-دومی: ... خوب کار میکنه ها!!!
-اولی: آلبوم رو نگاه کنن چه عکسای ملسی .
چشمان تیزبین من لحظه ای منحرف شد.مااااااااااااااااااااااااااا!!!چه عکسایی
((کلمات نقطه چین سانسور شده. خودتان به دلخواه جایگزین کنید!))
تبریک به این دو دختر جوان که با شم اقتصادی خوب برای خودشون خانومی شدن و نام این دو را به زنان قواد تغییر میدم. مبارک باد

Posted by dariush at 07:23 PM | Comments (47) | TrackBack

May 13, 2003

چه سخته...

وقتي با دوست پسرت تو رستوران نشستي يادت باشه دور لب و لوچه اتو سسي نکني٬ غذا رو نريزي رو لباست٬ با دهن پر نخندي... وقتي با دوست پسرت قدم مي زني مواظب باش يهو تعادلت بهم نخوره٬ شل و ول راه نري٬ ظريف باشي...وقتي با دوست پسرت مي ري پيک نيک از رستوران غذا بگير بگو خودم پختم ! يادت باشه براي رفتن به دستشويي بايد تا شب صبر کني تا برگردي خونه خودتون (پس مايعات نخور!) فراموش نکني! هر 1 ساعت آرايشتو درست کن مبادا ريملت بريزه رو صورتت يا رژلبت پاک شه... شيطوني نکن! ورجه وورجه موقوف! خانم باش! مجبوري به حرفاش هر چقدر هم که کسل کننده باشه با ذوق و شوق گوش بدي...خميازه کشيدن مطلقا ممنوع!
اين کارا خيلي سختن .... واسه همينه که نمي خوام دوست پسر داشته باشم!


داريوش گفت ۴ تا وبلاگ معرفی کنم!من هر چی فکر کردم وبلاگی به خوبی مال خودم پيدا نکردم! پس پيشی پيشی پیشی و بازم پيشی!

Posted by dariush at 07:30 PM | Comments (20) | TrackBack

May 10, 2003

ای کاش من هم رئيس بودم


سلام
ای کاش من هم رئيس بودم
ای کاش من هم رئيس بودم
توقع را پايين می آورم.
ای کاش من هم رئيس قطار بودم!
ای کاش من هم وقتی پا درون قطار ميگذاشتم از اينکه همه واگن زیر سيطره من است احساس قدرت ميکردم !
ای کاش من هم سلاحی داشتم تا ميتوانستم بليط مسافران رو پس از چک کردن سوراخ کنم!
ای کاش يک بی سيم داشتم تا وقتی دلم گرفت با ايستگاه بعدی صحبت کنم و برای او درد ودل کنم!
ای کاش همانند رئيس در رستوران نشسته ويک پرس جوجه کباب بی استخوان بدون دادن پولی میل ميکردم و هنگام خستگی تختی برايم آماده میکردند تا بخوابم!
و ای کاش مثل رئيس قطار مسافران سر راهی را سوار ميکردم و بدون صادر کردن قبض پول آن در جيب کتم ميگذاشتم وجای يک بنده خدا را به کسی دیگر ميفروختم!
***
ای کاش های بالا همگی شدنيست پس توقع را بالا ميبرم و ميگویم : ای کاش من در همه جا رئيس بودم .ای کاش من رئيس ...بودم تا...؟!!

********
برای مراسم اسکار در ايران آماده شوید
مراسم اسکار 2003 چندی قبل برگزار شد و بهترين های هاليوود انتخاب شدند.ولی آيا فقط هاليوود است که بهترين و معتبر ترين اسکارها را به بازيگرانش می دهد؟
نگاهی به عکس پايين بيندازيد.اين مراسم اسکاريست که چند روز پيش در عراق برگزار شد.عکس گواه همه چيز است.


ازدحام به قدری زياد بود که بليط های اين مراسم در بازار سياه به چند برابر قيمت فروخته ميشد و تعداد زيادی از زنان و مردان پشت درهای بسته ماندند .
جای همه خالی .چه مراسم باشکوهی بود به طوری که وقتی ميخواستند نام برندگان را بخوانند اضطراب و التهاب عجيبی در سالن حکم فرما بود. نفس ها در سينه حبس شد و نامها قرائت شدند.برندگان به نوبت به پای سن رفته و جوايز خود را دريافت کردند و با تشويق بی امان مردم مواجه شدند.من بعنوان يک تماشاگر به کميته اجرايی اين مراسم آفرين ميگويم ! همه به حق و بدون هیچ زدوبندی به حق خود رسيدند. نوش جانشان ولی...
آيا اين مراسم فقط قرار است آنجا برگزار شود؟ يعنی فيلم های ما اينقدر ضعيف است که بايد در حسرت اينگونه مراسم باشيم؟ به اميد روزی که يک مراسم اسکار با شکوه در ايران برگزار شود.بشتابيد و از الان جا رزرو کنيد!هنرپيشگان زيادی در کشورمان به دنبال اثبات شايستگی های خود هستند!
**********
معرفی وبلاگ
معروف ها و تازه کارها
1-اعترافات یک متهم: وبلاگی که اتفاقات روز در یک قالب داستانی مینویسد. مفید و در عین سادگی پند آموز
2-شاه شهر قصه ها: ملقب به رضا شاه! یک وبلاگ عمومی حاوی خاطرات و سفرهای جالب از زبان راوی
3-یک کلیک برای همیشه: بهترین وبلاگ در زمینه معرفی برنامه های کاربردی-قوی مسلط و بدرد بخور-مطمئنا با یک کلیک به خواسته خود میرسید.
4-پرنسس: اگر دوست دارید در یک محیط آرام قرار بگیرید و چند بیتی شعر بخوانید کافیست سری به اینجا بزنید. قطعا محیط تاریک و ساکت آنجا به شما آرامش میدهد.
ادامه دارد...
*********

Posted by dariush at 12:59 AM | Comments (45) | TrackBack

May 04, 2003

خود را از نو بساريم


سلام
خود را از نو بساريم
تا به حال شده پدرها و پدر بزرگها از زندگي ماشيني الان براتون گله کنن؟از دود و آلودگي .از بيکاري و علافي خيلي از جوانان از اينکه خودشون با سختي و بدبختي زحمت کشيدن و کار کردن و به درسشون ادامه دادن والان براي خودشون کسي شدن.
از اينکه مجبور بودن با همون سن کم کار کنن و خرج خونه رو در بيارن.آقای خودشون باشن
دوره اي که نه ماشيني زيره پاشون بود و نه موبايلي آويزونشون و نه کامپيوتري وجود داشت .
وقتي که تابستون فرا ميرسيد کسي فکر شمال رفتن و مسافرت نبود محکوم بودي بري براي خودت کار کني .کار کردن عار نبود از ماست بندي و تعمير چراغ گرد سوز و اصلاح موي سر گرفته تا پادويي‌تو بازار و حجره ها


اونها افراد خود ساخته اي شدن که هم تجربه بدست اوردن و هم درس خوندن و هم تونستن روابط اجتماعي خودشون رو تقويت کنن و براي خودشون نه تنها در ايران بلکه سراسر جهان اعتبار و منزلتي کسب کردند.


براي يک بار هم که شده ديروز رو با امروز مقايسه کنيم .و سطح توقعات خودمونو با دو سه نسل قبل از خودمون بسنجيم.اونها به کجا رسيدن ما جوانان امروزي با اينهمه امکانات کجا رو گرفتيم.واقعا جز خرج تراشيدن و دردسر چی برای خانوادهامون هديه کرديم؟
در روزگاري که همه جا جلا و زينت شده و انسانيت رنگ خودشو از دست داده بيايم مثل امروز فکر کنيم و مثل ديروز رفتار کنيم.
چشم و همچشمي هايي که تمامي ندارد و سر کوچکتيرين مسئله تبديل به رو کم کني و يا حتي کينه ميشود رو کنار بذاريم
دوره ای که پسران به گوشي موبايل و سيستم ضبط ماشين و ماشين فخر مي فروشند و دخترها با لنز و لوازم آرايش و عمل بينی و...به يکديگر پوز ميدهند.
هنوز دير نشده تا نسل جديد هنوز از کارهاي ما تقليد نکرده اند خودمان را از نو بسازيم.
*************
قرار وبلاگی
قرار وبلاگي (عمومي)18ارديبهشت که قرار شده از شهرهايي چون مشهد و شيراز و کرمان هم تشريف بيارن.من بعلت دانشگاه نميتونم شرکت کنم ولي براي اطلاع بيشتر به اينجا يک سر بزنيد.
*************
مسابقه
1-مسابقه داستان نويسي هر دو هفته يکبار همراه با جايزه نفيس تحويل داستان به ننه کلاغه شروع از 20/2/1382(دو هفته در ميان)
2-مسابقه بهترين عکاسي همراه با جايزه نفيس .تحويل به هميشه بهار شروع از 20/2/1382(يک هفته در ميان)
طرح از ميرزا قلمدون که در يک سايت تجاري داره به نام فروشگاه سينا که جايزه ها رو تقبل کرده.
***************
معرفي وبلاگ
معروفها-تازه کارها
۱-پايين برره:از اسمش معلومه! وبلاگي که بخوبي جاي خالي پاورچين رو پر کرده .نوسينده اون هر کسي هست واقعا که داستانهاي زيبايي رو خلق کرده
۲-پسر ايروني:معروف تر از معروف!صرفا براي معرفي به وبلاگر هاي تازه کار-لقب روابط عمومي وبلاگر ها رو يدک ميکشه و آخرين خبرهاي وبلاگي دست اونه-نوشته هايي براي دختران وپسران جوان واقعا مفيده
۳-دارچين:بمب خنده-محبوب ترين وبلاگر از ديد خودم-علاوه بر اون سايت زيباي طلبکار هم ماله دارچينه
۴-اتاقک چوبي: وبلاگي در زمينه شعر ولي متفاوت – اشعري که شما رو راغب ميکنه تا آخرش رو کامل بخونيد
ادامه دارد...

Posted by dariush at 03:51 PM | Comments (40) | TrackBack

April 30, 2003

وقتی که به ياد کودکی افتادم


سلام
وقتی که به ياد کودکی افتادم
وقتی دلتون ميگیره چيکار میکنين؟
بزارين خودمو بگم .يادی از خودم ميکنم.از دوران کودکی از دوران شيطنت و بازيگوشی .
نميخواستم در اين مورد چيزی بنويسم ولی وقتی يک سنگ جلوی پات بندازن و محکوم به يادآوری دوران بچگی ميشی کاريش نميشه کرد.
چقدر دلم برای اون روزا تنگ شده.از ننگ جنگ ايران وعراق گرفته که صدای بمب باران تنم رو به لرزه مينداخت و به پناه گاه ميرفتيم ... تااشتباهی سوسک خوردن بجای شيرینی و فرار کردن از خونه با بقال سر کوچه.چقدر دوست دارم يک بار ديگه از دست مادرم کتک بخورم يا تهديد به اين بشم که از پرورشگاه اومدم !در دوسالگی يک مرغ درسته بخورم و کسی نفهمه. دلم خاک بازی ميخواد .دوست دارم يک بار ديگه نقش تير دروازه رو بازی کنم و مثلا فوتبالی بازی کرده باشم دلم ميخواد يک بار ديگه پنيره کوپونی رو بردارم و يواشکی به گربه ها بدم يا وقتی تو موکت فشارش می دم غيب بشه و من از تعجب شاخ در بيارم.دست به پريز برق بزنم و چنگال رو به زور تو اون فرو کنم .يا خواهرم مژه هامو کوتاه کنه و با اون آش درست کنه !
همه اينها ديگه تموم شد و هيچ وقت برنميگرده فقط بايد به ياد اون دوران افتاد و بعضی وقت ها گريست.گريست تا آرام شد.
عکس داريوش صغير در ۳سالگی!

با اجازه از اين سايت من اين آهنگ رو اينجا ميذارم .گوش کنيد و اگر اشکتون در اومد منو نفرين نکين.
آهنگی برای بچه های دوران ۶۰


**********
وعده سر خرمن
برای تشويقی يکی از دوستم به يکی از مسابقه های تلوزيونی رفتم . قبلا تو اين مسابقه ها شرکت کرده بودم(مثلا قبل از سقوط هواپيمای ارباس که دوستم-محمد- کشته شد و چون هر دو شرکت کرده بوديم روزی ده بار برنامه کودک پخش ميکرد و روی دوستم که کنارم نشته بود زوم ميکرد وای که چقدر معروف شدم و بهم لينک دادن!)
بگذريم...
اين دوره زمونه که صدا و سيما دست به جيب شده و شاخ گاو که هيچی عاج فيل ميشکونه و جايزه های سه ميليون ريیالی!! ميده و دل مردمو صابون ميزنه.
وقتی به چشم خودم ديدم چطور با مهربانی تراول های پنجاه هزار تومانی رو به برنده ميدن و چطور بعد از پايان ضبط ازش ميگیرن دلم ميسوزه.بنده خدايی که از اون سر ايران اومده و معلوماتش رو به رخ بقيه کشيده و پولی برنده شده بايد التماس مجری رو بکنه که بگه که تورو خدا کی پولمو ميدن؟!
وقتی بايد بری و کمر خم کنی و بپرسی کی پول رو بگيرمو و با لحن بد بگن برو خودمون بهت زنگ ميزينم ميفهمم چرا بايد شاهد فرار مغز ها باشيم. چرا جوونا از همه چی دلسرد ميشن.
در کشوری که تا الان به 1تومان 10 ريال گفته میشه بيشتر از اين نميشه انتظار داشت.
فقط ميتونم بگم افسوس.
*********
معرفی وبلاگ
معروف ها و تازه کارها
۱-خرچنگ قورباغه: وبلاگی جالب و تقريبا فانتزی همراه با عکس های جالب
۲-پشت ديوار شب يک راهی داره: به گفته خودش تازه کاره ولی شعراش جالبه و هميچين که من ديدم تازه کار نيست!
۳-اهورا مزدا: يک وبلاگ که به مطالب سياسی می پردازه.با نوشته های زيبا توجه همه رو به خودش جلب کرده
۴-هفت بيجار:به گفته خودشون:شما عزيزان در اينجا می توانيد مطالبی در مورد : سينما ، موسيقی ، تاريخچه پيدايش اتومبيل ، در مورد صنعت چاپ ، انواع مواد مخدر ، بيماريهای روانی و غيره غیره و غیره ... مطالبی رو بخونيد .

ادامه دارد...

Posted by dariush at 04:22 PM | Comments (44) | TrackBack

April 27, 2003

داريوش کبير قاچاقچی ميشود



سلام
فریدون؟؟!
فریدونو همه شهر میشناختن.50 ساله بود. یک خلافکار سابقه دار که به شهر بافق تبعید شده و بعد ازپایان مدت محکومیتش ترجیح داده بود همون جا بمونه.خلافش به قدری سنگین بود که کسی کاری به کارش نداشت و بقولی به حال خودش میچرید. با نوچه هایی که دور و برش جمع کرده بود برای خودش آقایی میکرد.
نمیدونم چرا اینقدر پشتش گرم بود که بدون ترس و لرز جلوی ما دانشجوها سبز میشد و پیشنهادات عجیب غریب میداد.

همدیگر رو تو قطار دیدم. میگفت دلش برای نونوش (زن بیوه ای که شوهرش تو زندان اعدام شده بود) تنگ شده و میخواد یک سر بره تهران.
بحث نونوش به اینجا کشید که تو حمل مواد بهش کمک کنم!! میگفت از وقتی خاک سفید رو خراب کردن سود نئشیجات توپه توپه!میگفت کیلویی 600000ببر ....600000سود بگیبر!!همینو کم داشتم اونو اول به خدا و بعد به نونوش سپردم و جامو عوض کردم.آخه داریوشی که زندگیش لواشک پر مگسیه رو چه به این کارها!!!!

بعدها شنیدم دانشجوهایی بودن که گول فریدونو خوردنو گیبر افتادن چرا که سربازای مستقر در راه آهن که دائم جابجا میشدن این کارو با سود 5000 راحتر انجام میدادن!
مدتی میشه که دیگه از فریدون بیخبرم.
*********
قرار کوه 5اردیبهشت با شکوه خاصی برگزار شد. راستش قراری که 12 نفره بود به یک قرار 50 نفره تبدیل شد.حقیقتش شرمنده دوستانی شدم که بهشون اطلاع نداده بودم .آخه فکر نمیکردم قرار خصوصی به قرار عمومی تبدیل بشه.واقعا عالی بود و جای همه خالی. خوشحالم که از اولین قرارم اینقدراستقبال شد.به امید قرار های بهتر و مفید تر

نفر سمت راستی داریوش کبیر
********
لازم دیدم یک وبلاگ خوب رو به همه معرفی کنم.Ksnوبلاگی که در زمینه هک فعالیت میکنه و بسیار متفاوت با دیگران عمل میکنه بطوری که میشین مشتری دائم!!
سعی میکنم از این به بعد وبلاگر های تازه کارو برای معروفا و معروفارو برای تازه کارا معرفی کنم.
***********
اشکان جون رفته دیگه درس بخونه از من هم خواسته به جای اون یک خداحافظی کوچولو بکنم.پس اشکان جون یادتون نره



Posted by dariush at 01:24 AM | Comments (23) | TrackBack

April 23, 2003

!نان عشق شاطر۱۰۰۰


سلام

نان عشق ...
نان عشق موتور1000!!
نه اصلا قبول ندارم.باید بگم نان عشق شاطر!!
چرا ؟ به این دلیل:
برای خرید نان تو صف نونوایی ایستاده بودم .نفر جلوییم یک دختر بقول قدیمیا لوپ گلی و ابرو کمون یا بقول امروزیا هلو ایستاده بود.جناب شاطر که یک دل نه صد دل عاشق این جمال شده بود و میخواست یک جوری عشقش رو به اثبات برسونه نون بیست و پنجم رو در یک حرکت سریع به یک قلب تیر خورده تبدیل و تقدیم به محبوبش کرد!(این هم تحفه درویش) ولی از شانس بد شاطر دختر هلو فقط 24 تا نون میخواست با یک عدد نایلون تا پول نون رند بشه.
آخه دل شاطر شکست و ریتم تنور زدن خمیر نون بهم خورد و دیگه خبری از اون لقوه های معمول شاطری نبود.

داریوش کبیر که در کمین نشته بود در یک حرکت غافل گیر کننده اون نون رو به غنیمت گرفت و به همراه نونهای دیگه که نشانی از عشق و قلب تیر خورده نبرده بودند رهسپار شد!
**********
به یاد گذشته به غم نشسته
یادش بخیر اون زمونها آهنگ های مطربی که بین اصیل و سنتی بود برای خودش برو بیایی داشت .ما که اون موقع نبودم ولی با فیلم ها و نقل قول قدیمیا درک میکردم که این جماعت برای خودش چه برو بیایی داشته و مردم چقدر با این آهنگ ها حال میکردن. گاهی اوقات وقتی این آهنگ ها رو از دل جامونده های خاک خورده تاریخ بیرون میکشم و گوش میدم چه احساس خوبی بهم دست میده.
راستی چرا دیگه نبادی شاهد اون دوره های دوست داشتنی و بقول معروف مشتی باشیم. دور حوض جمع بشیم و آهنگ های لبه حوضی گوش بدیم؟چی میشد یک باره دیگه مشتی چایی میریخت و اشکنه و آب گوشت سرو میکرد؟
جمال وفا کو؟ داوود مقامی زده است؟ گیتی ها و روح پرور ها وقاسم جبلی ها چی شدن؟ نقمه هاشونو کی باز خونی کرد؟حسین همدانیان میاد دوبار هبرامون بابا کرم معروفشو اجرا کنه؟و...
آیا نگاهی به این مطرب های خیابون و داخل پاسازا کردین ؟ دیدین و شنیدین چقدر زیبا بر سیم های کمونچه و ویولون میزنن؟ و چی دلنشین تمبک میزنن؟چه صدای غمگینی ولی رسایی دارن؟
آیا اینا هم روزی با ما قهر میکنن ؟
******
اگه یادش بره که وعده با من داره دل بیچارمو به دست غم میسپاره
وای وای وای

اگه دلتون یک آهنگ لبه حوضی میخواد اینجارو کلیک کنید

Posted by dariush at 11:04 PM | Comments (26) | TrackBack

April 21, 2003

داريوش کبير دات کام شد


سلام



خوب ما هم به سلامتی دات کام شدیم .وبه جرگه متاهلین پیوستیم!
از این به بعد هم دیگه در جنگ پرشین بلاگ و بلاگ اسپات شرکت نمی کنم.
متلک عزیز دیگه پوز نده چون داریوش کبیر با قدرت لشکر کشی کرد.
***********
آرزو بر جوانان عیب نیست!
به یکی از آرزوهام رسیدم!
آره .آرزو هر چقدر هم که کوچیک باشه دست یافتنیه.
یادمه از بچگی آرزو داشتم یکی از این قایق های کوچولویی که از ورق حلبی درست شده و با شمع کار میکرد بخرم.همیشه آرزو داشتم وقتی کار میکنه صدای پت پتی که از سوختن شمع بوجود بیاد بشنوم.یک لگن آب پر کنم و قایقم رو به آب بندازم ولی افسوس که مادرم هیچوقت برام نخرید تا اینکه دیشب یک دست فروش رو دیدم از این قایقایی که پت پت میکنه میفروشه بیدرنگ خریدم و با ذوق زیاد قایقم رو به آب انداختم و نظاره گر شدم.
همه هاج واج نگاهم کردند ولی آیا رسیدن به آرزو سن و سال میشناسه حالا هر چقدر کوچیک باشه؟
آیا زشته من با 22سال سن از این بازیها بکنم؟
خدایا آیا به آرزوهای بزرگترم میرسم؟



************
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
دیدمش درست بعد از 3سال . خیلی عوض شده بود . جا افتاده تر از قبل و جدی .اینو از نگاهش فهمیدم.
دیگه چشماش اون برق دوران نوجوانی رو نداشت.
با اینکه فقط چند خیابون از هم فاصله داشتیم ولی دیگه به خودم اجازه ندادم ببینمش . هر چی باشه اون ازدواج کرده بود .
راستش مقصر واقعی خانوادهامون بودن .من 19 ساله بودم اون 20 ساله
نباید میذاشتن اینقدر بهم نزدیک بشیم تا بعد از چند سال رابطه واقعا زیبا وقتی از دانشگاه برگردم بشنوم قراره نامزد کنه و ...
زیاد سخت نگرفتم .حق با اونا بود با اصرار من خونمونو فروختیمو...
****
دوماشین در خلاف جهت از کنار هم میگذرند و دو نگاه برای چند ثانیه بهم گره میخورد . داریوش-بهاره آیا این نگاه کوتاه فرصت تجدید خاطرات خوب گذشته را میدهد؟

Posted by dariush at 05:07 PM | Comments (37) | TrackBack

April 19, 2003

!داريوش کبير اطلاعاتی ميشود


سلام
به سلامتی و میمنت قرار 29 فروردین برگزار شد. لازم به ذکره هرکی به هر دلیلی نتونسته بود به این قرار بیاد اصلا ضرر نکرد ! راستش به قدری این برنامه ریزی غلط بود که هرج و مرج حرف اول رو میزد. جا داشت کسی که این برنامه رو چیده بود ازتجربه دوستانی که این در زمینه موفق بودن استفاده میکرد تا مجبور نشیم از ناحیه وبلاگرهای آماتور و تازه کار به جرم فیلمبرداری محکوم به اطلاعاتی بودن و از این جور وصله ها بشیم.حالا خودممنیم به قیافم میخوره اطلاعاتی و حزبول و از این حرفا باشم ؟ کوروش کبیر کجایی که داریوشت را کشتند!
**********
در لحظاتی که بانیان قرار دنبال جا و مکان میگشتن دوستان در حال سرم گرم کردن خودشون بودن. البته اشکان جون خیلی گل بود که این تفریح و انتخاب کرد و گرنه بعضیا….
راستی این آقا محترم هم در حال نظاره خرابکاری اشکان جونه!!!
البته خودمون یک قرار دیگه تو یک روم زیبا در یک پارک ساختیم تعریف نمیکنم چه گذشت چون خیلی ها ممکنه حرص بخورن



**********
داریوش کبیر در کنارIQ197

پلان اول
ساعت 12 شب بود.
قطار دچار مشکل شد حوصلمون سر رفته بود تا اینکه
مردی میانسال به سمت کوپه من و دوستانم اومد .ظاهر زیاد مرتبی نداشت ولی شلخته نبود. از ما دلیل توقف بی دلیل قطار روپرسید آخه گفت فقط شما جوونا بیدار بودین منم گفتم از شما دلیلشو بپرسم شاید بدونین .
پلان دوم
ما هم یک غلطی کردیم گفتیم این چه حرفیه شما ماشاالله جوونین چند سالتونه حاجی؟
-مرد اشاره کرد که قبل از اینکه از سن و سال بگه لازمه به یک موضوع کوچک اشاره کنه.
جا را باز کردیم تا بشینه سیگاری به لب زد و یک پک محکم کشید و شروع کرد:
خدا برادر من رو رحمت کنه خیلی پسر خوبی بود اون ریاضیش خوب بود منم تو طبیعی خوب بودم(چه ربطی داشت) .من نفر 7 کنکور بودم با IQ197. رکورد من رو تو ایران تا امروز کسی نتونسته بشکونه! من متخصص در جراحی مغز و اعصاب هستم . و بسیار درس خوندم و لندن خیلی شهره قشنگیه چون پروفسور اسمیت برام نامه فرستاده!عمل کردن و جراحی کار بسیار سختی بوده و وقتی بحث مغز وسط بیاد از افرادی چون من دعوت میشه!
بعد از روشن کردن سیگار پنجم اینطور ادامه داد: برای عمل مغز فرزند آیت الله طبسی به مشهد رفتم و فقط من بودم که انجام این عمل رو پذیرفتم و با موفقیت جونش رو نجات دادم .الان هم به اسرار ایت الله یزدی برای عمل عمه ایشون(احتمالا عمه کتی) رفته بودم یزد .عمل با شکست انجام شده و همه پول و حسابم رو بستن و منو کلی اذیت کردن و اینجا بود که سیگار 7 روشن شد. من گفته بودم اون پیره و عمل درست نیست ولی کسی گوش نداد و اون مرد.
و اما پلان آخر
بیچارم پول ندارم زیر باره قرضم پسرم با ماشین زده به یکی افتاده زندان !زنم منو گذاشته رفته خارج بخدا اگه سیگار نبود من تا الان زنده نبودم و از تنهایی پس میوفتادم .شما جوونید یک پولی اگه دارین به من بدین عجرتون با امام حسین .خدا از مردی و جوونمردی کمتون نکنه الان محتاجم! گشنمه 100 تومن میخوام برم کیک بخرم بخورم!!!
ساعت از 2 نیمه شب گذشته بود دوستام خواب بودن و من بودم و اون مرد
گفتم حاجی دیره زیاد فشار نیار به مغزت پول نداریم برو راحت بگیر بخواب !
نتیجه : مردیکه دکتر بابا IQ197 بابا متخصص مغز واعصاب برو یکی دیگه رو خر کن عملی!
دکتر و قطار ؟

***********
لینک های دوستان جدید به زودی ....

Posted by dariush at 08:31 PM | Comments (33) | TrackBack

April 17, 2003

گمگشته...


گم کرده من! ای ناياب... می جويمت درزيبا رخ مهتاب در تک برگ درخت پير بادام در دل رودهای روان ... چشمهای نگرانم هر لحظه بدنبال تو می گردد به اميد وصلت روزها را به شب می رسانم و شبهااز دلهره نيافتنت خواب در آغوشم نمی کشد گوياتمام زندگيم در تو خلاصه شده است تنها تويی که می توانی دنيای مرا معنای ديگر ببخشی
(( بی همگان به سر شود بی تو بسر نمی شود))
لعنت بر من که مراقب قلب لطيفت نبوده ام ...لعنت بر من که چنين گوهری را آسوده از دست داده ام و تو را به دستهای بيگانه سپرده ام آيا راه نجاتی باقی مانده است؟ برگرد بر گرد که سخت بر تو محتاجم واز عملم پشيمان... برگرد اين بار همچون گلی از تو نگهداری خواهم کرد.....
ای زيبا ! ای کارت دانشجويي من ......چهره عيان نما زيرا می دانم اينبار المثنی ای در کار نخواهد بود
***********
تقديم به خودم که تمام طول هفته را دنبال کارت دانشجويی ام برای تحويل به دانشگاه می گشتم!

من همش علاقه دارم عکسهایی که ربطی به موضوع ندارن بذارم!!!

Posted by dariush at 12:40 AM | Comments (11) | TrackBack

April 15, 2003

!آهای خارجی با تو هستم



قرار وبلاگي
دوستان عزيزی که تمايل دارن به قرار وبلاگی که جمعه ۲۹ فروردين تشريف بيارن به اينجا يک سر بزنن.دوستان زيادی تا الان اعلام آمادگی کردن.
******
آهاي خارجي با تو هستم
اصولا خارجي به کي ميگن؟
من خارجي رو اينطور براي خودم تعريف ميکنم : کسي که در مرز خارج از محيط زندگي ماست.فرهنگش و زبونش و طرز زندگيش با ما فرق داره و براي خودشون آداب و سنت هاي مختلفي دارن .خوب پس به اين نتيجه ميرسيم که کشور ما با اين توسعه داراي فرهنگهاي متفاوت و رسومات و همچنين زبان متفاوته
در شهري که من درس ميخونم(اشتباه نکنيد در آکسفورد انگليس درس نميخونم)ـيزد > من اصلا متوجه صحبت کردنشون نميشم بخصوص که ميخواستم به اماکن قديمي و سنتي نشين اونجا برم و در مورد اونجا مجبور بشم از اهالي بومي اونجا در مورد بناهاي اونجا سوال کنم.
باور کنيد با پيرمردي صحبت ميکردم و اطلاعات ميخواستم ولي نه اون حرف منو ميفهميد و نه من ميفهميدم که چي ميگه آخرشم اطلاعات من ناقص موند و من فقط مجبور شدم ازش با ۱۰۰۰ التماس يک عکس بگيرم (البته بازم نفهميد که منظورم چيه فقط دوستم لپشو کشيد که بخنده و تو عکس خوب بيوفته!!)


باز خوبه اين جمله رو بلد بودم: حجي اقا ميخوام يه تا اسک ازت بستونم واسته وووووووبلاگ!!!!!
-نتيجه: ۱)اين پيرمرد خارجي بود ۲) من افتخاري نصيبم شد با يک خارجي ارتباط برقرار کنم ۳)يکم خارجي بلد بودم
*************
اين هم يک خانه سنتي که هنوز از بادگير بجاي کولر استفاده ميکنن


Posted by dariush at 03:59 PM | Comments (16) | TrackBack

April 13, 2003

اولين سلام من تو وبلاگ داريوش

من و داريوش کبير براتون يه سورپريز داريم.....اگه گفتين چيه؟ ............يه کم فکر
کن!.......هوم؟.....قراره بنده(پيشی ) هم تو اين وبلاگ بنويسم! من هی به داريوش گفتم آخه پسر خوب ! من يه جور ديگه ام با هات فرق دارم ميام وبلاگتو خراب می کنم هاااااا! ولی چون داريوش کلی بهم لطف داره بهم گفت: چه باک! ما که خراب دوستيم ....خوب خودمو تحويل گرفتمتا! راستش اينو نگفت ولی خوب يه چيز تو همين مايه ها بود.....خلاصه ما روی مواضع استراتژيکی و منطقه ای خودمون صحبت کرديم و اين قرارها گرفته شد : من می تونم هر چيزی بنويسم و هر عکسی بچپسونم به شرطی که مطلقا از گربه صحبت نکنم! چه فرقی داره منم ميام از جوجه اردکهام حرف مي زنم .....ولی نه حيوونی داریوش گناه داره! آخه من هر چی از وبلاگ و وبلاگ نويسی می دونم رو مديون اونم.....ولی خوب! منتظر می شم بره يزد تا اين رنگهای دلگير رو از اينجا پاک کنم و يه بنفش ضايع جاش بزنم حتی اگه به قيمت از دست دادن همين دو تا شويد مويی باشه که به زور شامپوهای خارجی اون بالا نگر داشتم.....صبر کن بينم! دارم زمزمه های مشکوک می شنوم....اگه می خواين برین غيبت و حرف در آوردن واسه من و داريوش همينجا تصميمتونو عوض کنين! چون من حتی آقا داريوش رو نديدم اما به عنوان استادی ارجمند قبولش دارم....اوه ه ه ه هندونه ها رو برم....داريوش جان نيگرشون دار واسه شب چله بعدی همه رو یه جا نخوريا ! مريض می شی.....اينجا می خوام از يک سری دوست جون جونيام تشکر کنم که هميشه با من بودن 1:ايمان که برام ارزش ديگه ای داره 2:شوريده که هميشه نصفه شبها تو چت خفتش می کنم 3: شلخته این که همشهريه حسابش جداست 4:آدمک جيگر لوگوشو بخورم چند تا دیگه هم هستن چون نمی خوام اول کاری حوصله اتونو سر ببرم نمی گم.و در آخر از داريوش که بنده رو لايق شراکت در اين وبلاگ دونستن ....خوب اولين مطلبم چطور بود؟ لوس؟وبلاگشو خراب کردم؟ دست شما درد نکنه! ديگه چی؟ باشه بازم قبولتون دارم و می دوستمتون هزار تا!!!!!!!!!

Posted by dariush at 03:26 AM | Comments (19) | TrackBack

April 12, 2003

دو معضل بزرگ در تهران


گفتگوی تمدنها
به اين عکس خوب نگاه کنيد.اشتباه نکنيد اين قرار وبلاگي نيست. من رو هم کسي دعوت نکرده تا در اين شبه قرار يا تجمع شرکت کنم!
اينها کارگراني هستند که روزانه و قبل از شروع وقت اداري در ميدانها و مکان هاي پر رفت آمد جمع ميشوند و هر کدام با در دست داشتن تجهيزاتي مانند الک بيل و کلنگ چشم انتظار وانتي هستند که راننده آن با وسواس خاصي براي کار ساختماني آنها را گلچين ميکند. بعضي ها هم سر خود به درون وانت پريده و جا خوش ميکنند. بعضي ها هم که الحمدالله عرضه کارگري ندارند يک جا ايستاده و منتظرند تا نوبتشان فرا برسد. خوب از اين مداد رنگي ممکن است 2 ياشايد 20 نفر انتخاب شوند.هر چند در اين بين افراد علاف هم ديده ميشود.
اصلا اشتباه کردم اين يک قرار نيست اين يک جلسه گفتگوي تمدنهاست!جلسه اي که از ترک و کرد و لر گرفته تا بلوچ و بندري و شهر هاي ديگر ايران .در ضمن
اينجا هم مکان خوبيست براي ارتقائ فرهنگي و تبادل افکار !



********
تخليه چاه -رفع گرفتگی!
شايد اين يک مورد مطلب زيبايي نباشة که ارزش نوشتن داشته باشه ولي هر چه هست بايد با واقعيات کنار آمد بخصوص که بعضي از مسائل جدا از بحث افراط وتفريط تبديل به يک معضل حاد در جامعه بخصوص در شهري مثل تهران شده.
اين روزها بر روي در ورودي هر ساختمان ويلا برج يا بهتر بگم هر جا در هست!برچسب هايي با رنگهاي مختلف چسبانده اند با مضمون تخليه چاه لوله بازکني و رفع گرفتگي با نازل ترين قيمت با تضمين100%!!
جالب اينجاست که بالاي 50% شماره تلفن ها با يکديگر متفاوت بود يعني اگر مثلا 15 شرکت در يک منطقه باشد بر روي يک در شرکت مورد نظر 10 برچسب مشابه ولي با رنگهاي مختلف چسبانده که با يک محاسبه ساده چيزي حدود 150 برچسب ميشود!اينجاست که به رقابت در اقتصاد کشور پي ميبريم.
سوال اينجاست : مگر يک واحد مسکوني چقدر قراراست دچار گرفتگي لوله و چاه و ... شود که اينطورتبليغ ميکنند؟خراب کردن نماي ساختمان به کنار تعهد تضميني بودن يا همون گارانتي خودمون ديگه چه صيغه اي شده؟
چي ميشد بجاي تبليغ تخليه چاه و لوله باز کني تبليغ پزشک مواد غذايي و شغل هاي مهم تر ميشد؟


Posted by dariush at 12:39 AM | Comments (10) | TrackBack

April 07, 2003

حاجی و خواستگار

راستش ماجراي پاين يک داستان نيست بلکه ماجرايي که شايد به کرات در خانواده هاي امروز ما اتفاق بيوفته و يواش يواش به يک امر عادي و يک طرفه براي مردان تبديل شده .بله صيغه اين کلاه گشادی که بر سر زنان گذاشته ميشود!و زنان در برابر اين اختيار مرد سکوت ميکنند.
حاج خانم:حاجي اين پسره خوبه ها هم کار داره هم تحصيلات به خودمونم ميخورن تازه پدرش هم معممه خودش هم که مومنه ماشاالله از صورتش نور مي باره!
حاج آقا : نه نه نه
حاج خانم: آخه حاجي تو که شب و روز با پدر و پسر داري اينور واونور ميري همه کاراتون باهمه چطور به پسره جواب نه ميگي؟اصلا اينقدر که با اين پسره هستي با بقيه دوستات نيستي من که نميدوئم والا از کار شما مردا سر در نميارم
حاج آقا: ببين حاج خانم با اينکه من با اين پسره زياد جورم وباهاش ميپرم و تازه نمازشم هيچ وقت دير نميشه و اهل نماز و روضس ولي من تاييدش نميکنم بازم ميگم نه نه نه!
حاج آقاي قصه ما با داشتن 2زن و چيزي حدود 10 تا بچه و تعداد نا محدود زن صيغه و کلي مال و منال راضي نيست که نيست.از طرفي هم حاج خانم از زندگيش راضيه همين که يک هوو بالاي سرشه راضيه و بشکن ميزنه حداقل بقيه صيغه هستن و تو زندگي حاجي زياد دخالت ندارن و بقدري اين مساله براش عادي شده که ديگه در اين زمينه ديگه حرفي نمونده!باز هرچي باشه يک هوو بهتره 2يا 3 هوو ميتونه باشه!
*********
بعد از اصرار پيش از حد دختر حاجي و خود حاج خانم حاجي که با کسي تعارف نداره در حالي که به مخده تکيه داده و قليون ميشکه داد ميزنه : حاج خانم چرا حاليت نيست من روم به روي اين پسره بازه آخه منو اون پسره با هم ميريم صيغه ميکنيم اون زنگ ميزنه من زنگ ميزنم اون جور ميکنه من جور ميکنم و حاج آقا (جناب پدر آقا پسر گل) هم صيغه عقد ميخونه حالا من به پسري که چشم به چشمش ميخوره و با هم نداريم ! دختر بدم؟؟؟؟کاره حروم نميکنه ولی رومون به روی هم بازه
حاج خانم : اااااه حالا تو صيغه کنی خوبه بقيه بدن؟
حاج آقا : خفشو زن تو به فکر بچه بزرگ کردنت باش و به اين چيزا کاری نداشته باش ... استغفرالله
حاج خانم : حالا چرا عصبی ميشی چاييتو بخور سرد شد!!

Posted by dariush at 05:32 PM | Comments (26) | TrackBack

April 03, 2003

داريوش کبير سقوط کرد


سلام
من بيچاره که اسم داريوش کبير رو يدک ميکشم هميشه دم از صلح و دوستی زدم ولی نميدونم چرا عليه من توطئه شد و ای دی ياهوی من هک شد . بنابراين تا اطلاع ثانوی از dariush1981به dariush_kabiir لشکر کشی ميکنم .متاسفانه اين هک شدن من ارتباط بسيار مستقيم با قطعی برق داشت چرا که با توجه به سوء استفاده هايی که از اين خاموشی شده بود در چند جا مردم شلوغ کرده و تظاهرات داده بودن.از جمله همين سعادت آباد که پشت بام رو روی سرشون گذاشته بودن بنابراين ما گفتيم تهران سقوط کرد عوامل هم از اين کلمه که بعد از ای دی ما نقش بسته بود ناراحت شده و کاری کردن که داريوش کبير فقيد سقوط کنه!
البته يک فرضيه ديگه هم هست که مربوط به کشتن يک عدد مارمولک در۱۳ بدر بود که احتمالا نحسيش به ما اصابت کرد.
*********
ديروز به سلامتی سنت شکنی و زدم به کوه و کمر و سيزده رو به در کردم واقعا هوای خوبی بود .خيلی ناراحتم که اين عيد هم تموم شد .مزه اين تعطيلات بد شيرين بود و حالا يکی می خواد که ما رو هل بده برای درس خوندن.
***********
بعد از عمری ديشب به سينما رفتم .فيلم دنيا که تو جشنواره خيلی روش مانور داده بودن .ارزش ديدن داره بخصوص حاج رضا عنايت(محمد رضا شريفي نيا) که با اون همه شيطونی که کرد ولی دلم براش سوخت. خوب اونم حق داره!!!!

**********
راستی کسی فهميد چرا برق ۳ ساعت قطع شد شايعه که ماشاالله زياده



Posted by dariush at 04:26 PM | Comments (27) | TrackBack

March 31, 2003

سالی که نکوست از بهارش پيداست


سلام
آخه به اينام ميگن سرباز؟!!سربازاي آمريکايي رو ميگم چيزي نيست که دوره خودشون نپيچيده باشن کلي دم ودستگاه تجهيزات عجيب غريب که معلوم نيست کي و کجا استفاده ميشه.
جالب اينجاست آمريکا با اينهمه ادعاي قدرت يک طورايي تو مايه هاي عقب نشيني قرار گرفته و گرنه زدن چند تا موشک که هنر نيست اين سربازاي آمريکايي هم بجاي آموزش فکر کنم فيلم هاي راکي و رمو رو مرور ميکردن و تو عالم رويا در حالي که زورق فتح رو بر بالاي بلندي گذاشتن سير ميکنن.البته اگرم ديدين آمريکا پيروز شد مطمئنا بدون نيروي انساني خواهد بود و گرنه از اين قشر سوسول کاري بر نمياد.

************
بچه ها اينقدر دعوا نکنيد
وقتی همه ميگن بوش و صدام همدستن کسی باور نميکنه حالا ايانا تصميم دارند يک لحظه آشتی کنند يک لحظه دعوا و عين کوچولوها رو سر و کول هم بپرن اونوقت به مردم بيچاره چه مربوطه که بايد تو اين آتيش بسوزن؟ ميگين نه عکس پايين نگاه کنيد:


************
پاچه خواری از نوع آمريکايي
اين جريان اسراي آمريکايي هم جالب شدن. اون از نقض مقررات که که نبايد با اسير جنگي مصاحبه کنن و نبايد تصوير اسير جنگي نشون داده بشه امروز تلوزيون الجزيره نشون داد اون آمريکايي که اکثرادر روزهاي اول اسيري روش زوم ميکردن و کلي کم سن و سال بود و مثل مبهوتا دوربينو نگاه ميکرد به اسلام رو آورد و اينبار در حاليکه يک پارچه مشکي به سرش بسته بود و نماز ميخوند طعمه شبکه هاي ماهواره اي بود. پاچه خواري به اين ميگن !!
***********
گل بود به سبزه آراسته شد
قبل از اينکه بخوايم مريض بشم و خونه نشين داشتيم ميرفتيم شمال که دوستامون تصميم گرفتندباماشين برن بندر عباس و قشم و ..ما هم ديديم تنهايي حال نميده قيد شمال رو زديم و نرفتيم از قضا اون طفلي ها تو راه برگشت ماشينشون چپ ميکنه و حسابي داغون ميشن خوب
سالي که نکوست از بهارش پيداست اين چند روز عيدي رو هم به ايام خوش ديگه اضافه ميکنم!

Posted by dariush at 05:57 PM | Comments (14) | TrackBack

March 27, 2003

!من;داريوش بپا خواستم


سلام
بالاخره بعد از چند روز تب ولرز حالم بهتر شد و تونستم دور وبر کامپيوتر آفتابي بشم.
بيماري که بايد يبست سال قبل ميگرفتم تازه يادش افتاده بود اين ايام عيدي ما رو خونه نشين کنه و يقه منو بگيره. مثل اينکه فهميده بود يه کم دارم تند ميرم!اونهايي که اوريون گرفتن ميدونن که چه به روز آدم مياره .صورت که قشنگ دوبرابر ميشه بطوري که ميترسي خودتو تو آينه ببيني.حاضر بودم دست و پا نداشته باشم ولي اين طوري طي چند روز به اين روز نيوفتم!حالا از همه اينها گذشته نه عيد ديدني رفتم و نه چيزي جز سوپ خوردم و فقط در حال نگاه کردن خوردن ديگران بودم و حرص ميخوردم.ماشاالله به اين آمپول هاي هم نميشه اطمينان کرد ناسلامتي 1سالگي آمپولشو زده بودم.
الان هم اگه کمي زيادي دارم مينويسم بخاطر اينه که هنوز نميتونم زياد حرف بزنم.و کلي بلبل زبوني ميکنم.
در آخر جا داره ازاحسان -اشکان جون و بقيه دوستان که زنگ زدن وحالم رو پرسيدن تشکر کنم.


**************
امروز طبق برنامه اي که دولت ريخته بود قرار بود مردم به خيابونا بيان و حمله آمريکا و انگليس به عراق رو محکوم کنن.من که آخر نفهميدم موضع کشورما در برابر اين جنگ چيه؟ يا عراق رو طوري با برنامه ها و فيلمهاش ميکوبيم يا قربون صدقه ملت عراق ميريم.مسلما کسي با جنگ موافق نيست ولي در برابر عراق بنظر من سکوت بهترين کاره هنوز يادمون نرفته که عراق با بمب بارون کردن تهران و شهرهاي ديگه چه بروز مردم ما اورد و يا با شيمياي کردن جوونايي که هيچ لذتي از نسل جوونيشون نبردن چه کرد وچگونه آرزوهاي کشوري که در حال دگرديسي بود رو بهم زد ويا اقتصاد ما رو بقدري بهم ريخت که تا الان اندر خم يک کوچه ايم . اونوقت اينهمه از اين کشور حمايت ميکنيم.چرا 15-20 سال پيش کسي براي ما بلند نشد و راهپيمايي نکرد ؟چرا اونوقت کسي دهان باز نکرد که ما زير شديدترين حملات عراقيم و همين کشورهاي مسلمان پشت گرمي عراق بودن و در تمام هشت سال ساپورت مالي و چنگي اون بودن. نکنه ترس از اينه که عراق به پيروزي برسه تا هوانونو داشته باشه؟

بازم ميگم جنگ چه خوب باشه چه بد بايد دراين مورد بخصوص فقط سکوت کنيم .فقط سکوت.شايد اين يک تقاص باشد.شايد يک خونخواهي
آيا امروز آخرين گروه اسراي ايراني در اين راهپيمايي شرکت ميکنند؟


*******
لينک های جديد به زودی افزوده مي شود

Posted by dariush at 09:59 PM | Comments (15) | TrackBack

March 23, 2003

بريم شيطونی


راننده:خانوم لطفا پول خورد بدين
خانم جوان:آخه همش هزاريه
راننده:خوب من پول خورد ندارم خدمتتنون بدم
خانم جوان:اين باشه عيدي شما
راننده:دستتون طلا خيلي ممنون
خانم جوان:خواهش ميکنم
راننده:ساعت خدمتتون هست؟
خانم جوان:نه ولي الان از صفحه موبايلم ميبينم
راننده:چه گوشي خوبي دارين لنگه همينو دامادمون داره
خانوم جوان:قابل نداره
راننده:نه فقط برازنده خانومی مثل شماست
راننده خطاب به داريوش کبير:آقا ميدان کاج شلوغه شما سر اين کوچه پياده بشين !!!
خانم جوان :در حال ديدن خود در آينه
عاقبت:داريوش پياده ميشود خانم جوان تازه پنجره را پايين مي آورد تا کمی هوا بخورد!
نتيجه اخلاقي:ندارد

*******
اين عکسي رو که اين پايين ميبينيد مربوط به پيرمردي که در ايام عيد براي خودش کاسبي راه انداخته وحتي حاضر نيست تو اين تاريکي شب سرقفلي توالت عمومي رو از دست بده وکما اينکه فکر ميکنم که درآمد خوبي هم داشته باشه!
بنابراين اگر نگاهي به آرشيو من بندازيد دو روش براي پولدار شدن رو ذکر کرده بودم و اينک سومين شغل پردآمد رو به ليست شغلهاي اين روزهاي تهران اضافه ميکنم!

Posted by dariush at 07:52 PM | Comments (22) | TrackBack

March 21, 2003

سال نو قالب نو


سلام
با فرا رسيدن سال نو من هم قالب وبلاگمو عوض کردم و تقريبا اوني شد که ميخواستم اميدوارم خوشتون اومده باشه .
فکر ميکنم سرويس tkخراب شده يا کلا بسته شده باشه بنابر اين اگه کسی با اين آدرس منو لينک داده لطفا تصحيح کنه(از اول هم چشم آب نميخورد اين درست حسابی کار منه)
حملات به آمريکا دامنه بيشتري به خودش گرفت و آمريکا در برابر مقاومت غير قابل پيش بيني براي چند ساعت دستور عقب نشيني داد .حالا معلوم شد چرا عراق با آمريکا کنار نيومده بود .راستش وقتي عراق اينطوري در برابر آمريکا ايستادگي کرده پس ايران چه قدرتي داشته که فاتح جنگ ايران-عراق شده!
2 خبر جالب :
پسري که هر چي خوردني نباشه ميخوره!
اين پسر 16 ساله از کودکي تا حال عادت به خوردن سنگ-دکمه پيراهن- بشقاب-ضبط صوت-راديو-گلدان و اشيا’ از اين قبيل داشته و تا به حال چندين بار تحت عمل جراحي قرار گرفته ولي کماکان علاقه اي به خوردن غذاهايي که همه ميخورند نداشته و به طرز چندش آوري به اونها نگاه ميکنه .پزشکان اين حالت را يک ويار تشخيص دادن!(نقل از مجله womans ownانگليس)

مرغ عشقي که حرف ميزند
اين اتفاق که در کشور خودمون صورت گرفته يک پديده نادر بوده که در نتيجه تکامل مغز يک مرغ عشق دراثر گذشت چند نسل بوجود اومده به طوري که اين پرنده بدون عمل تقليد شروع به صحبت ميکنه.
اولين کارهاي او به تقليد صداي ميوميو کردن گربه اي بود که بچه ها با آن بازي ميکردند واين صحبت کردنها شکل منسجم تري به خود گرفته و کلمات با تفکر بيشتري ادا ميشد .بعد از آن با گرفتن جفتي براي اين پرنده خارق العاده شگفتي تکميل شد تا جايي که صحبت هاي ملوس(همسرش)را به فارسي ترجمه ميکند مثلا ملوس ميخواهد از قفس بيرون بيايد!جالبتر رفتارش با همسرش است که احترام بسياري به آن ميگذارد به طوري که ابتدا همسر از در قفس بيرون مي آيد!صاحب اين پرنده خود يک دامپزشک بوده و حاضر نيست مرغ عشقش را به هيچ قيمتي بفروشد.(نقل از مجله خانواده سبز)

Posted by dariush at 03:35 PM | Comments (8) | TrackBack

March 19, 2003

سال نو مبارک

سلام
قبل از هر چيزی جا داره پيشاپيش سال نو رو به همه دوستان عزيزم تبريک بگم و سال خوبی رو براشون آرزو ميکنم.سال سال گوسفنده اميدوارم بر خلاف امسال سال خوبي از آب در بياد


*******
ديشب چهار شنبه سوری بود و جالب بود بعد از پايان مراسم محرم همه رو شاد و خندان ميديدم و انگار نه انگار چند روز پيش خبری بوده. صدای نارنجک و سيگارت هم که ديگه نگو کلی به مراسم ديشب رونق داده بودولی از همه اينها بگذريم همون قدر که خوشحال بودم که مردم رو اينقدر خوشحال ميديدم از جهتی خيلی ناراحت بودم که کشور همسايمون در لحظه شادی ما در التهاب و ترس حمله آمريکا به کشورشون قرار گرفتند .هر چند اين کشور خيلی به ما ضرر زده ولی هر چی باشه مردم بيچاره هيچ گناهی ندارن .
به اميده روزی که همه شاد باشن و همه جا صلح

*****
دو روز قبل ديدم دو تا کارگر که در ساختمان نيمه کاره ای (نزديک خونمون)کار ميکنن يک چيزه کوچولو بهم دادن همديگرو بوسيدن و از هم جدا شدن .اين جدا شدن همانا و استشمام بوهای عجيب غريب در اون اطراف همانا.بقدری بو قوی بود که داشتم يک جورايي ...

*****
امروز دومين قراره وبلاگيمو رفتم و دوستانی رو که دفعه قبل ديده بودم دوباره ديدم. اين ديدار موجب شد خيلي ها رو بهتر بشناسم و افتخار آشنايي با چند نفر ديگر رو پيدا کنم دوست دارم اين برنامه ها بيشتر جا بيوفته و بازم از اين برنامه ها داشته باشيم. جا داره از پسر ايروني بابت اين قرار تشکر کنم .
راستي فکر نميکردم مطلب جن اينقدر شما رو ترسونده باشه کجاشو ديدين! کلي از سر و تهش زدم تا اينطوري شد.


Posted by dariush at 11:27 PM | Comments (17) | TrackBack

March 15, 2003

روح-جن-شبح! قسمت دوم و پايانی

سلام
لطفا اول مطلب قبل را بخوانيد
با توجه به مطالبي که ديروز نوشتم حالا ميخوام ماجرايي رو تعريف کنم که خودم در اون حضور داشتم.
گفتم که با انجام طلسم و جادوهايي که توسط افراد از دنيا برگشته انجام ميشه راه هايي هم براي باطل کردن اون وجود داره که با باز کردن کتاب هاي دعا وانجام مراسمي طلسم و جادو رو باطل ميکنن.
اين کار در واقع شوخي نيست که بخوايم از اون به عنوان يک تفريح استفاده کنيم بلکه بعنوان يک کار ثواب براي نجات افراد انجام ميشه و نشانه اون هم گرفتن مبلغ بسيار ناچيزه نه اين که بخوان بابت اين کار اخاذي صورت بگيره.

***********
سال پيش همراه دوستم به جايي رفتم که گفته ميشد قراره احضار جن بشه و اگر طلسمي وجود داره توسط جن ها از بين بره.
اون شخص که يک درويش بود پس از خواندن نماز طنابي رو به من داد و من به کمک دوستم دست و پاي اون شخص رو بستم (اين کار رو به اين خاطر کرد که هر ونه شک و ترديد در مورد چشم بندي رو نفي کنه)و من هم بابستن دست و پاي او مطمئن شدم که واقعا کاري از دست اون جز خواندن ساخته نيست.
مراسم در حضور 10 نفر انجام شد و زني که قرار بود به او کمک بشه در فاصله 2متري مرد نشت و بين اونها توسط پتويي بهم وصل شد ويک قابلمه-يک قمه و يک تبر که قراربود بعنوان دستان جوابگوي جن مورد استفاده قرار بگيره بر روي قابلمه مملو از آب قرار گرفت.
پس از خواندن دعا هاي مختلف احظار جن انجام شد.(واقعا بيشتر از اين نميخوام توضيحي بدم چون به قدري عجيب و باور نکردني بود که خيلي از شما حرفاي منو باور نميکنين)فقط من از دو جسمي که توسط جن ها به عالم مادي آورده شد عکس گرفتم.واقعا باور نکردني بود.
اگر واقعا دروغ بود پس چرا سوره اي به نام جن وجود داره؟
*********
اتفاقات عجيبي رخ داد کمک زيادي به اون شخص شد و در آخردست و پاي اون مرد درويش رو باز کرديم و مطمئن شدم با اين دست وپاي زخم شده بابت سفتي طناب ها چطور ميتونسته همه اينها چشم بندي باشه؟
ولي يک سوال اگر واقعا چشم بندي نبوده آيا در افتادن با عوامل ماورا’ الطبيعه کاره درستي بود؟
آيا يک جن اينقدر قدرت داره که بتونه چيزهاي عجيب غريب رو از دل خاک بيرون بکشه؟

************
اشيا’: يک قفل قديمي که يک چيزه پلاستيک مانند به اون گره زده بودن
يک نعل قاطر که توسط گلوله اي از ريشه گياه که در اطراف اون يک سيم-پلاستيک آغشته به خون و يک پارچه که کلمات ابجد در اون بکار رفته بود که غير از چند اسم چيزه ديگه اي قابل خوندن نبود

Posted by dariush at 10:54 PM | Comments (16) | TrackBack

March 14, 2003

روح-جن-شبح! قسمت اول

سلام
شايد اين کلماتی باشه که از بچگی اونها رو بارها شنيديم و بالطبع ترسی از ظاهر شدن اين به اصطلاح موجودات وجود داشته باشه.البته هر کس به نسبت اعتقادی که داره ميتونه باور کنه که حضور اينها چقدر در زندگی وجود داره ويا اصلا همش دروغ و خرافاته که از قديم به گوش ما رسيده.
*******
با تمام اينها الان دانشمندان به اين نتيجه رسيدن که وجود عناصر ماوراء طبيعی در زندگی وجود داشته و بارها با حضور خودشون موجب رعب و وحشت خيلی ها شدند.هر چند نسبت دادن فرض و خيال و توهم از وجود چنين چيزهايی در تنهايي موجب بشه که ما فکر کنيم روح يا جن ديديم .
طبق تحقيقاتی که دانشمندان انگليسی در طی چند دهه اخير با دستگاههای صوتی بسيار قوی که قادر به ضبط اصوات زير ۱۰ دسی بل هستند فهميدن که ارواح برای مدت کوتاهی در فضای مغناطيسی زمين به عبور مرور ميپردازند ليکن با گسترده شدن استفاده از امواج راديوئی و اشعه مادون قرمز حضور روح در کنار انسانها به حداقل خودش رسيده. شما توجهی به امواجی که تلفن های همراه دارند بکنيد که با چه قدرتی در فاصله چند متری شما بر دستگاهای صوتی اثر ميذارند و صفحه مونيتور قبل از زنگ خوردن به لرزش ميوفته!که اين موجب فرار ارواح شده.به طوری که گزارش کمتری در طی اين سالها در لندن به ثبت رسيده.
به عکس زير در گوشه که يک در هست به مدت ۳۰ ثانيه خيره بشين(راست دوروغش به من ربطی نداره!به عربی نوشته شده بود که توسط دوربين های حساسی گرفته شده و صاحب منزل اونجا رو ترک کرده!!!شما هم زياد جدی نگيرين!!)
******
از قديم افرادی که مسلط به علم مغناطيسم بودند بارها تونسته بودن ارواح رو در سيطره خودشون قرار بگيرند و برای آزار و اذيت ديگران از اون استفاده کنن(نقل از کتاب تاريخچه هيپنوتيزم)
امروزه در کشور ما ايران -مکزيک-جامائيکا-هند-پاکستان-عربستان -چين و ...علاقه عجيبی به احضار جن و يا ارواح مردگان دارند و با اين کار پول بسيارخوبی هم به جيب زدند.
به طوری که در کشور خود ما پيرزنانی هستند ملقب به عجوزه که با گرفتن پول های هنگفت اقدام به جادو کردن زنانی ميکنند که مادرشوهر چشم ديدن عروس را نداشته و قصد دارند زن را از چشم مرد بياندازند و يا زن هيچ گاه باردار نشود!!!!و از اين گونه چرنديات
راههايی چون دفن طلسم(نعل قاطر-قفل قديمی در خاک واقع در يک جای دورافتاده و ياقرار دادن مقداری برگ خشک در غذای قربانی وهمچنين انجام نجاست بر روی کلمات و آيات متبرکه و مقدس و ...
والبته برای همه اينها پادزهری هم وجود داره که در قسمت بعدی همراه با عکسی که خودم گرفتم ماجراشو تعريف ميکنم.
اينو بگم که من فقط اينها با استناد به نوشته ها و کتابها و نقل قولهايی که از ديگران به دست من رسيده نوشتم و در کل فرض رو بر اين ميگيرم که تمام اينها دروغه ولي با اتفاقي که در حضور خودم با عکس هايی که گرفتم ميتونم بگم تا ۹۰٪ ميشه بعنوان حقيقت بهش فکر کرد.

Posted by dariush at 03:55 PM | Comments (15) | TrackBack

March 13, 2003

نامه ای به امام حسين(ع)

ديشب براي مراسم شب تاسوعا به چهار راه گلوبندک رفتم.و همانطور که معلوم بود قشر عظيمي از مردم اونجا جمع و مشغول سينه زني بودن.من هم گوشه اي از حسينيه نشسته و مشغول تماشاي مراسم بودم.
در اون حال و هوا چشمم به نوشته اي افتاد. بي اختيار اون رو برداشتم و شروع به خوندن کردم.در اين نامه شخصي با امام حسين درد و دل کرده بود و از بدبختي خودش حرف زده بود.(اين نامه قرار بود به دست چه کسي برسه نميدونم).
من عين مطلب رو البته با تصحيح غلط املايي در پايين نوشتم حالا نميدونم کارم درست بوده يا نه .شايد با اين کار موجب شده باشم که ديگران براي او دعا کنن.(هر چند که زلزله اي که ديشب ساعت 4:20 اومد منو کلي ترسوند که نکنه اون شخص از اين کار ناراضي باشه هر چند در اين روزها نميشه با کلمه اي مثل خرافات در افتاد)
متن زير که با قلمي ساده وخسته نوشته شده :
سلام بسمه تعالي
اي امام حسين(ع)امام مظلومان امشب شب تاسوعاست تو را به جان حضرت رقيه دخترت
من پيش خداي خودم شرمنده ام آقا جان نميدانم چکار بايد بکنم؟ آقا جان خيلي گرفتارم نه کار دارم و نه خانه دارم و نه آبرو دارم
آقا جان درمانده ام خانه من را برادران صابري توسط سعيد نامدار گرفتن مغازه ام را آقاي مشايخي اشغال کرده است و من مانده ام با يک مشت بدهي و گرفتاري
آقا جان اي امام حسين امشب ترا به جان مادرت مشکلات من را حل فرماييد (و در پشت صفحه نوشته اند)
آقا جان اول خدا و بعد شما يک دعا براي من باز کنيد تا تمام مشکلات من و خانواده ام حل شود
آقا جان جواب جواب جواب جواب جواب
امظا’ (حسن زاده)!

Posted by dariush at 12:38 PM | Comments (12) | TrackBack

March 12, 2003

طلاق اين حلال نفرت انگيز

سلام
طبق قراري که با دوستم که وکيل بود داشتم به دادگاه خانواده رفتم .هميشه برام جالب بود که با محيط اونجا آشنا بشم و براي يک بارم که شده به اونجا برم.هر چند ميشد جاهايي بهتر از دادگاه خانواده رفت ولي به نظر خودم با رفتن به اينگونه محيط ها و ديدن صحنه هاي دلخراش طلاق و جدايي بيشتر به آينده خودم فکر کنم و در انتخاب دچار اشتباه نشم.اينو به خودم و به همه جوونايي ميگم که در سنين بحراني قرار گرفتيم و با ديدن تيپ و ظاهر طرف و نمايي از يک محبت پوشالي فکر ميکنيم که زوج آينده خودمونو پيدا کرديم.
جنگ ها و عربده کشي هايي که امروز در دادگاه ديدم مثل پتکي تو سرم ميخورد يعني امکان داره روزي هم کاره من به اينجا ختم بشه؟
در گوشه اي پيرمردي رو ديدم به ظاهر آراسته و مرتب ولي چنان به دست و پاهاي زن مسني که همسرش بود افتاده بود و عاجزانه ميخواست که يک فرصت ديگه به اون بده و مهريه رو به اجرا نذاره!
ويا زن ومرد جواني که با بستن افترا و تهمت به هم و با به کار بردن الفاظ زشت براي هم خط و نشون ميکشيدن و در اين ميان دخترکي معصوم به سمت پدر و مادر پاس داده ميشد و شاهد جدايي پدر و مادرش بود.
خيلي کم از آينده ميترسيدم حالا با اين صحنه ها ترسم بيشتر شده کاش هيچ وقت به اونجا نميرفتم و کاش چيزي به نام طلاق جدايي وجود نداشت.
لعنت براين حلال نفرت انگيز
*************
با نزديک شدن به پايان سال مسولين دست پيش گرفتن و اعلام کردن تورم بالاي 20% خواهد بود.حالا ما گفتيم بعدا نگين چرا اينقدر گرونيه!
قيمت طلا هم که ماشاالله.ديروز قيمت سکه رسيد به 90هزار تومن مهريه ها هم که قربونش برم از 1000 تا کمتر موجب کسر شان و بيکلاسي ميشه و حداقل يا بايد تعدادش مجموع سال تولد زوجين باشه ويا جهنم!ازتاريخ تولد عروس خانم کمتر نباشه.

Posted by dariush at 02:44 PM | Comments (11) | TrackBack

March 10, 2003

ايام عيده زير ميزی يادتون نره!

سلام
ديروزاتفاق جالبي افتاد و در واقع فهميدم هنوز چقدر ساده و بي تجربه هستم!وحالا حالا ها کار دارم.
وقتي که براي عکس دار کردن شناسنامه خواهرم به ثبت احوال رفتم ديدم متصدي اين کار همش داره با صورتش ادا اطوار در مياره که مدارک ناقصه و هي آهسته يک چيزي زمزمه ميکرد که من اصلا نميشنيدم و همينطوري گفتم باشه!
اين آقا کاره مارو درست کرد ومن که داشتم به سمت در خروج ميرفتم ديدم سريعا اومده وميگه مرد مومن مگه بهت نگفتم مدارکت ناقصه و يک پولي بذاري لاي شناسنامه بدي به من که کسي متوجه نشه؟!چرا قبول کردي و پولو نزاشتي !
منم ديدم بيچاره کارمو زود راه انداخته دست کردم 1000 تومن بهش دادم تازه ميگفت پولي که بايد به حساب خزانه بريزي رو به خودم بده تا تو صف معطل نشي! اينم از کاسبي يک کارمند دولت و بدبختي در شب عيد.پس تو اين چند روز مونده به عيد زير ميزی يادتون نره!
*******
يک سوال جالب ازتون دارم.قديمي ترين چيزي که بعنوان يادگاري از دوران کودکيتون مونده رو هنوز دارين ؟حالا ميتونه لباس باشه يا عروسک و چيزاي ديگه.
خود من هنوزعروسک هاپويي که وقتي به دنيا نيومده بودم رو هنوز دارم و پس از 22 سال ازش طوري نگهداري کردم که فکر کنم تا چند نسل بعد از من هم همچنان حکومت کنه! دوستان به نظرم هنوز دير نشده و ميتونين يک وسيله اي رو که خيلي دوست دارين رو براي سالهاي سال حفظ کنيد و در ساليان بعد به ياد و خاطراتش لبخند بزنين.


********
ماه محرم هم از راه رسيد و الان فکر کنم 7 محرم باشه.من که اون شور حال چند سال پيش رو ندارم وبعد از ترک کردن نمازم فکر کنم به يک شوک مذهبي احتياج دارم چون واقعا ارادم رو از دست دادم و دچار عذاب وجدان شدم.
از فردا شب ميخوام برم چهارراه گلوبندک(حسينه کربلايي ها) و در مراسم سوگواري سالار شهيدان شرکت کنم (جوّي که اونجا وجود داره خيلي دلنشينو معنويه).
برام دعا کنيد دوباره ايمانم رو بدست بيارم

Posted by dariush at 04:12 PM | Comments (22) | TrackBack

March 09, 2003

بيانيه ای از داريوش کبير!

سلام.
راستش فکرشو نميکردم يک ديدار چند ساعته و کوتاه اينقدر شيرين و در عين حال پر ارزش باشه. اين که اين ديدار موجب شد امروز تعداد بازديد کننده ها من از ۸۰ نفر هم بيشتر بشه واقعا منو ذوق زده ميکنه و برای منی که مدت کوتاهيه اينجا رو راه انداختم باورنکردنيه.
راستی من از قبل گفته بودم به نفر۱۰۰۰ اکانت اينترنت ميدم ولی تا الان کسی پيدا نشده که بگه نفر۱۰۰۰ بوده در هر صورت من هنوز منتظرم و سر قولم هستم.
******
راستی به ويلاگ مدرسه عشق رفتم و ديدم عکس خودم اونجاست(سمت راست) .خيلی برام جالب بود و از اينکه در اين مدرسه ثبت نام کردم خيلی خوشحالم!

******
تو اين چند روز دوستان زيادی زحمت کشيدن و به من چند تا آدرس که فضای رايگان ميداد رو معرفی کردم . دست همشون درد نکنه . با اين حال فضايی پيدا کردم که تا الان که ازش استفاده کردم جالب بوده و فکر نکنم مشکی داشته باشه و در ضمن ۵۰ مگ هم فضا در اختيار شما ميذاره و قابليت های زيادی داره. اگه دوست داشتين يک سری به اينجا بزنين.

*******
يک خبر جالب هم اينه که علی فلاحيان رئيس سابق اطلاعات براي دومين بار حکم بازداشتش صادر شده . البته با توجه به جو مخالفی که از او در زمان انتخابات رياست جمهوری بوجود اومده ميتونه سوژه جالبی برای طرفداران آقای خاتمی باشه!(اطلاعات بيشتر را اينجا بخوانيد)

********
در ضمن بقيه عکس هايي رو که ديروز گرفتم اينجا گذاشتم:
۱-۲-۳-۴-۵-۶-۷--۸-۹--۱۰-۱۱-۱۲

Posted by dariush at 01:46 AM | Comments (8) | TrackBack

March 08, 2003

گردهمايی وبلاگ نويسان برای کمک به کودکان بی سرپرست

سلام
با هر سختي که بودتونستم خودم رو به تهران برسونم و در يک کار بزرگ شرکت کنم0همانطور که در مطالب قبلي گفته بودم به همت آقاي احسان کيانفر و ساير عزيزان براي کمک به کودکان بي سرپرست قراري گذاشته شد و از ساعت 8:30 صبح دسته دسته بر تعداد وبلاگرها افزوده شد و تا ساعت 12 تعداد اونها به بالاتر از 100نفر رسيدهمچنين کمکهاي نقدي دوستان جمع آوري و درصندوق ريخته شد 0 پس از آن شاهد ورود کودکاني بوديم که فارغ از هر هياهو به دنبال هم به راه افتاده و شاد و خندان به فرهنگسرا براي تماشاي کارتون پلنگ صورتی رفتند!
*******
علاوه بر اينها فرصتي بسيار خوبي بود که با دوستان جديدي آشنا شده ويا دوستاني که مطالبشون رو ميخوندم ولي هرگز نديده بودمشون رو از نزديک زيارت کنم0
صفا و صميمت خاصي بين بچه ها مشهود بود و جاي خيلي ازهمه کساني که به عللي نتونسته بودن خودشونو برسونن خالي بود0

*********
پس از اون نوبت به ناهار رسيد و به همراه تعدادي از بچه ها به راه افتاديم0

من خودم شخصا به بچه ها ي کوچيک علاقه ندارم ولي وقتي به چهره هاي معصوم اين کودکان خيره ميشدم وميديدم که در يک دنياي ديگه سير ميکنن و نميدونن چه سرنوشتي در انتظارشونه چهار ستون بدنم مي لرزه و از ته دل احساس ميکنم اين غنچه هاي نشکفته چقدر ميتون و ميتونستن عزيز باشن 0

*****
راستی جا داره کوچولوترين وبلاگر رو هم معرفی کنم که از دقايق اوليه محفل رو گرم کرده بود!

و در آخر ميشه از نقش اين عمو پليس مهربون گذشت؟



Posted by dariush at 12:15 AM | Comments (17) | TrackBack

March 02, 2003

روز شمار برای برگشتن به تهران

ديگه واقعا بريدم. الکی دو هفته اومدم اینجا نه کلاسی تشکیل شد و نه مشکل من حل شد. واقعا که مسولان دانشگاه ما هم نوبرن. بجای اینکه مشکلات دانشجو ها رو طبق گفته و تاريخ اعلامی خودشون حل کنن به مرخصی ميرن. و من به خاطر اين مشکل محکوم به گرفتن واحد تابستونی شدم و اين تابستون رو هم بايد در اين کوير سر کنم .
البته تنها مزيتی که دارم اينه که تا اول شهريور فقط چهارشنبه و پنج شنبه ها کلاس دارم و کمتر به اين جهنم ميام
**********
تنها ۴روز ديگه به اومدنم به تهران مونده . از طرفی يک ماه تعطيلم و ميتونم حسابی تجديد قوا کنم!
راستی از قرار ۱۶ اسفند هنوز اطلاعی ندارم هر کی خبری داشت به من هم بگه.
*********
یک خبر: ۱۰ زندانی در ورامین که همگی به اعدام و حبس ابد محکوم بودن با استفاده از قاشق یک تونل ساختن و تونستن فرار کنن. تلاش برای پیدا کردن این زندانی ها بی فایده بوده. (یاد بگیرین!!)

Posted by dariush at 09:00 PM | Comments (9) | TrackBack

February 28, 2003

همه چی قاط زده

نمی دونم ايراد از کجاست . نه netfirms, نه کنتورم درست حست حسابی کار میکنند. منم که اینجا دستم از همه جا کوتاهه و نمیدونم چیکار کنم؟
*******
نا سلامتی تو این شهر مدرن بیش از ۴۰۰۰ دانشجو درس میخونه و کلا ۵تا سیستم در کافی نت وجود داره!!! باید برای اومدن به اینجا از صبح زود زنبیل بذارم تا نوبتم بشه . ای خداااااااااااااااا

Posted by dariush at 10:35 PM | Comments (5) | TrackBack

February 26, 2003

داريوش کبير تولدت مبارک

سلام
متاسفانه امروز شدم ۲۲ساله و تا اين لحظه نه خبری از کادو شده و نه يک تبريک خشک و خالی . امان از اين شهر لعنتی(بافق یزد) که ما رو از زمین و زمان دور انداخته .
بازم دلم خوشه یک کافی نتی وجود داره تا منو از این تنهایی در بیاره .
************
وقتی در يک شهر فوق مدرن درس بخونی مطمئنا سوژه ای برای نوشتن وجود نداره پس تا روز ورود به تهران مطلب بدرد بخوری اينجا پيدا نميشه.
**************
اگه قرار باشه اينجا باشم مسلما خبری از ايران زمين و جردن و صفويه نيست بنابراين به اتفاق دوستم رفتيم حمام عمومی!!
البته يک بار سر زدنش ضرر نداره و از هيچی بهتر بود ولی اگر دوباره حوصلم سر رفت کجا برم؟؟!
چند تا عکس از انجا گرفتم که در اولين فرصت اونها رو اينجا ميذارم.( راستی اينجا usbهنوز اختراع نشده!!!)

Posted by dariush at 09:29 PM | Comments (4) | TrackBack

February 22, 2003

روز 16 اسفند لبخند رو بر لبان كودكان معصوم بنشانيم

سلام
امروز رسيدم يزد. فردا حذف و اضافه و سپس شروع برای درس خوندن. برام يک مشکلی پيش اومده دعا کنيد مشکلم حل شه.بانی اين مشکل رو نميبخشم.
***************
راستی من هم در اينجا اعلام ميکنم که در روز ۱۶ اسفند برای کمک به کودکان معصوم به شيرخوارگاه آمنه ميرم و هر کمکی از دستم بياد انجام ميدم
هر طور شده تا ۱۶ اسفند خودمو تهران ميرسونم و در اين کار خير شرکت ميکنم.دوستانی که دوست دارند سهمی در اين کار خير داشته باشن به من پيغام بدن تا با ديگر دوستان به يک توافق برای تنظيم روز قرار و ديگر چيزا برسيم و هر کس هم که اطلاع بيشتری داره به من بگه چون من به کافی نت ميام و در ايجا سرعت کمه و نميتونم آخبار جديدی در اين زمينه بدست بيارم.
**********
البته گفتن اين موضوع زوده ولی به نفر ۱۰۰۰ که به وبلاگم سر بزنه يک اکانت اينترنت تقديم ميکنم البته نپرسين چند ساعته چون خودمم نميدونم. لطفا از صفحه ۱۰۰۰ عکس بگيرين.(منم چقدر دلم خوشه)
*********
انشاالله در اولين فرصت لينک دوستان جديد رو اينجا ميگذارم . از همه دوستان ممنون و سپاس گذارم .

Posted by dariush at 07:10 PM | Comments (0) | TrackBack

February 21, 2003

پيش به سوی دانشگاه

سلام
ترم جديد از راه رسيد و فردا بايد به سمت يزد حرکت کنم. تو اين مدت تقريبا زيادی که بودم دوستان بسيار خوبی پيدا کردم و چيزای خيلی زيادی از اونها ياد بگيرم.
هر چند در يزد هم يک کامپيوتر از نوع ديزلی براي خودم دست و پا کردم ولی منيتورم ايراد داره و بايد درستش کنم.انشاالله از کافی نت به همه دوستان خوبم سر ميزنم . برام دعا کنيد اين دو هفته زود تموم شه و برای پيشواز عيد بيام تهران چون اينقدر موندم هوايی شدم.
***********
خبر سقوط هواپيما به اينجا رسيد که تعداد قربانی ها به ۳۰۲ نفر رسيد و افراد سپاهی که برای تعطيلی ۴۸ ساعت قصد عزيمت به کرمان داشتن دچار اين سانحه دلخراش شدن . البته حرف حديث در مورده مشکوک بودن اين سانحه زياده چرا که وقتی گفته شد چند نفر از درجه داران سپاه در اون سانحه کشته شدن بيشتر ميشه به اين شايعه ها پرداخت.
راستش اصلا انصاف نبود که اولين خبر در اخبار مربوط به پيام تبريک سران مملکت به مناسبت عيد غدير خم باشه و بعد از اون خبر برخورد هواپيما با کوه و...اعلام بشه. واقعا پيام تبريک اينقدر مهم بود که بايد خانواده های ماتم زده در غم از دست دادن عزيزانشون منتظر بمونن که پيام تبريک عيد رو بشنون و بعد در مورد مساله هواپيما پرداخته بشه و..........بازم خدا بهشون صبر بده( من سانحه سقوط ارباس رو که آمريکا زد رو يادم چون چند نفر از همسايه هامون کشته شدن برای همين ميتونم تجسم کنم چقدر ناراحتن و چقدر انتظار دارن)
************
امشب يک عروسی خوب و جالب دعوت بودم. آقا دوماد ۱۹ ساله عروس خانم ۱۷ ساله همه بگين ماشاالله!!
اصلا کی گفته سن ازدواج بالا رفته؟؟؟
عروسو که من درست حسابی نديدم ولی آقا دوماد مشقاشو نوشته بود و امتحاناشم خوب داده بود تازه پسره خوب هم شده بود باباش براش يک زن قلقلی گرفت .به پای هم پير بشن!

Posted by dariush at 01:53 AM | Comments (14) | TrackBack

February 19, 2003

سقوط هواپيمای مسافر بری ايرانی

دوستان در حال نوشتن مطلب امروز (ساعت ۱۱:۴۵شب) از شبکه الجزيره اعلام شد هواپيمای مسافربری ايران در مسير جنوب شرقی سقوط کرده و ۲۵۰ نفر کشته شدند . بيشتر از اين نميدونم و اصلا حالم خوب نيست . ای خداااااااااااااا به خانوادهاشون صبر بده
**********
مسير حرکت از زاهدان به کرمان بوده که ارتباط با برج مراقبت قطع ميشود و باقی ماجرا اتفاق ميوفتد .
************
خبر بالا اينطور تصحيح ميشه:
در اين هواپيما ۲۷۰ نفر نظامی وجود داشتند که همگي کشته شدند.
منتظر خبر های تازه هستم

Posted by dariush at 11:37 PM | Comments (4) | TrackBack

چی بايد بگم؟؟

سلام
اصولا وقتی چيزی ندارم که مجبور نيستم زوری اينجا چيزی بنويسم. تازه همين چند تا خواننده ای هم که دارم رو از دست ميدم.بنابراين تا موقعی که چيز درست حسابی برای نوشتن ندارم چيزی نمينويسم.
*******
برف برف برف
به خدا تو اين سه ساله که زمستونا تهران نبودم عقده ای شده بودم. تازه تهران هم ميومدم هيچ خبری نبود .ماشاالله تو اين چند روزه تلافی تمام اين مدت شد و من از ديدن اين طبيعت زيبا سيراب شدم . هر چند که اين زياد باريدنها کلی برنامه ها و قرارها و کلی چيزای خوب ديگه رو بهم ريخت و در کل بايد بگم خدايا نوکرتم!

Posted by dariush at 11:32 PM | Comments (0) | TrackBack

February 17, 2003

تسليت

سلام
متاسفانه يک بار ديگه جامه هنر رخت عزا بر تن کرد و در سوگ از دست دادن يک هنرمند ديگر گريست.
بعد از چند شايعه در مورد مرگ رضاژيان بالاخره ديروز خبر فوت تاييد شد .
هر چند رضا ژيان يا همون عزت نتونست جا پای خشايار بذاره ولی درهمين چند وقت اينقدر تاثير گذار بود که خبر فوت با نام عزت به گوش بقيه ميرسيد. روحش شاد و با عزت باد.

***************


راستي نظرتون در مورد اين خانوم کوچولو چيه؟

Posted by dariush at 10:55 PM | Comments (4) | TrackBack

February 16, 2003

با شرح!

سلام
ای بابا کار ما شده دوربين دست گرفتن و مثل خان باجی ها تو کاره اينو اون دخالت کردن. به عکس پايين نگاه کنيد آخه اين بابا چه گناهی کرده که يک جای دنج برای خودش دست و پا کرده و الکي اونجا ايستاده؟
در هر صورت شما فقط عکس رو ميبينيد نميدونيد اين بنده خدا چقدر اينجا اتراق کرده بود.

**********
مژده به استقلالی ها (البته خودم پرسپوليسی هستم)
از اونجايي که ما برای خودمون وبلاگ زديمو کلی با کلاس شديم گفتيم يک ذره حس خبرنگاری بگيريمو با احمد مومن زاده که همسايه ماست يک مصاحبه از نوع جنجاليش ترتيب بديم و بگذاريم اينجا .البته اگر اين کار رو انجام دادم ميتونم با بقيشونم که زياد اينجا ميبينمشون ترتيب يک مصاحبه بدم .

Posted by dariush at 04:08 PM | Comments (0) | TrackBack

خداحافظ اصغر کوپک

بالاخره پس ازچند ماه پرونده سريال خواب بيداربسته شد سريالي که عليرقم نقاط ضعف سريال موفقي از آب در اومد و مخاطبين زيادي رو به طرف خودش جذب کرد
مهدي فخيم زاده يک بار ديگه ثابت کرد يکي از بهترين و موفق ترين کارگردان-هنرپيشه همزمان ايران شايد هم سينماي حرفه اي جهان باشه
در هر صورت بعد از يک رکود در زمينه ساخت سريالهاي تلوزيوني شاهد سريالهاي تقريبا خوبي از سيما بوديم فقط اميدوارم چشم نخورن!
راستي عکس خشايار اين پايين چيکار ميکنه؟از ما نشنيده بگيرين ولي راوي ميگه خشايار بااين تيپ ميخواد در سري جديد خواب بيدار با همدستي ناتاشا ماجراهاي وحشيانه تري رو جلوي دوربين ببره!

Posted by dariush at 01:20 AM | Comments (1) | TrackBack

February 15, 2003

روز شمار برای سرنگونی صدام حسين

سلام
طبق اعلام رسانه هاي خارجي روز شمار براي سرنگوني صدام حسين آغاز شده و تا چند روز ديگه حکومت بعث عراق سرنگون خواهد شد و اين مژده اي براي مردمي خواهد بود که غريب به 30 سال زير سلطه اين ديکتاتور زجر کشيده اند
با تهديدات شديد آمريکا که با طرح حمله به عراق و حالت آماده باش ارتش آمريکا وهمچنين حکم به تبعيد صدام از اين کشور براي صدام ديگر هيچ حربه اي باقي نمانده و بقول معروف حناي او ديگر براي هيچ کشوري بخصوص آمريکا رنگي ندارد!
بخش صحنه هايي از تاريخ کشورعراق از آغاز حکومت صدام حسين تا تراژدي حمله عراق به ايران و کويت سوژه روز برنامه هاي سياسي شده و گوشه هايي از جنايت ها و ريخت وپاشهاي اين ديکتاتور را به تصوير کشيده اند
با هم به انتظار خواهيم نشست تا چه خواهد شد

Posted by dariush at 12:06 AM | Comments (1) | TrackBack

February 14, 2003

ولنتاين مبارک

ولنتاين مبارک
اين روز هم مثل روزهايي که مثل ابر و باد ميرن و ميان فرا رسيد سالروز شهادت ولنتاين مقدس و روزي که عشاق بايد بهترين روز رو که فقط و فقط به خودشون اختصاص داره رو جشن بگيرن و با شاخه گل از هم پذيرايي کنن
خوش قدمي اين روز خوب و ماندني با بارش زيباي برف آغاز شده و در اين هواي سرد زمستاني در کنار هم به يک چيز فکر ميکنيم :عشق عشق عشق

Posted by dariush at 09:54 PM | Comments (2) | TrackBack

February 13, 2003

ما کاری به سياست نداريم

سلام
آقا به خدا ما کاري به سياست و از اين حرفا نداريم ولي بعضي وقتها به بعضي از مطالب بر ميخورم که به نظرم جالب مياد و خوندنش زياد ضرر نداره در هر صورت اگر مطلبي مينويسم که کمي بوي سياست ميده روي هيچ منظور و هدفي نيست راستش از وقتي که به سرم زد برم به ميدان انقلاب براي فيلم گرفتن از صحنه کشف حجاب و دنبال بازي با بسيجي ها ديگه از اين جرات ها ندارم
**********
حالا از اينها بگذريم نتايج سايت گذار پس از 48 ساعت اعلام شد و همين طور که در پايين ملاحظه ميشه 000
حالا ميشه اين نتايج رو در صورت درست بودن اينطوري توجيه کرد که راي دهنده ها صرفا فقط از اين اسم ناراضي هستن و مخالفتي با چيزهاي ديگه ندارن!

Posted by dariush at 05:47 PM | Comments (3) | TrackBack

وبلاگی برای معرفی برنامه و دانلود

سلام
همون طور که قبلا گفته بودم وبلاگی برای معرفی نرم افزار (البته غير تکراری)کردم .از عزيزان ميخوام در صورت تمايل به اين آدرس مراجعه کننداريوش کبير

Posted by dariush at 12:51 AM | Comments (2) | TrackBack

February 12, 2003

من گناه دارم

سلام
آقا من گناه دارم به خدا ! فردا شاگردای خواهرم برای خواهرم تولد گرفتن و از جمع دو تا مدرسه قريب ۲۰ نفر دعوت شدن .اونوقت منه بيچاره حق ندارم از اتاقم بيرون بيام چون همه دخترن اخه اينم شد دليل؟اين که چند متر اونورتر کلی خبر باشه اونوقت به من تشويقی بگن هر چقدر ميخوای برو تو اينترنت!
غر زدنم خيلی بچه گانس نه؟ ولی به خدا گناه دارم

Posted by dariush at 10:50 PM | Comments (2) | TrackBack

February 11, 2003

رفراندوم

امروز به طور تصادفی به اين لينک بر خوردم:
همه پرسی بزرگ ايرانيان روی وب جمهوری اسلامی آری يا خير
فقط نميدونم اين آمار چقدر می تونه درست باشه و وجدانا چند با توسط يک نفر رای گيری شده
آخرين نتيجه ثبت شده در اين سايت تا لحظه ای که من در آنجا بودم:



Posted by dariush at 10:46 PM | Comments (1) | TrackBack

يک روز خوب در يک هوای خوب

وقتی هوا خوب باشه و وقتی کبک آدم خروس بخونه بهتر از اين نميشه
بعد از ايران گردی! حالا نوبت به ورزش رسيد و به سلامتی بعد از مدتها يک سری به درکه زدم و نزديک ۱۰ ساعت کوهنوردی کردم .و الان هيچ احساسی جز خستگی و خواااااااااااااااب ندارم.
********
متاسفانه الان ماهواره اعلام کرد که در مراسم حج امروز ۱۵ نفر کشته شدند و يک خانم ايرانی جزو اين ۱۵ نفر بوده که البته تلوزيون ايران تا اين ساعت خبر از سلامتی کليه زائران ايرانی رو داده و فقط خدا کنه همچين خبری درست نباشه

Posted by dariush at 10:35 PM | Comments (0) | TrackBack

ايران گردی!

سلام
بعد از انتخاب واحد تصميم گرفتم از يزد اول به اصفهان برم و بعد به تهران بيام
خوب از اين که تنبلی رو کنار گذاشتم خيلی خوشحالم!
تا رسيدم اصفهان رفتم کنار زاينده رود و روی پل خواجو نيم ساعت نشستم شام خوردم و سريعا به مثل بچه های خوب به سمت تهران حرکت کردم.
به نظر خودم اصفهان جزو قشنگ ترين شهرای ايرانه و حتی از لحاظ قشنگی از تهران سر تره .
البته تو اين پساعت به اين نتيجه بزرگ نرسيدم!!

Posted by dariush at 01:30 AM | Comments (1) | TrackBack

February 08, 2003

ايران به عنوان بزرگترين کشور توليد کننده حملات اينترنتی!

سلام
امشب برای انتخاب واحد به يزد ميرم و حتما بعد از برگشت به دوستانی که نسبت به من لطف داشتن و مطالبشون رو ميخونم رو لينک خواهم داد.
**************
يک خبر جالب امروز فاش شده به اين مضمون : ايران به عنوان بزرگترين کشور در زمينه حملات اينترنتی در خاورميانه شناخته شده و از هر ۱۰۰هزار کاربر در ايران ۲۹٪ به توليد حملات اينترنتی مشغولند. اين خبر از سوی يک سازمان ارائه دهنده راهکارهای ضد ويروسی به نام سيمانتی اعلام و تاييد شده!
اين رقم در آمريکا ۳۵٪ اعلام شده.
با اين حساب دم مش قاسم گرم اسم کشور ما رو در زمينه هک معروف کرد و ميتونيم با اين آمار بزرگی کنيم

Posted by dariush at 06:59 PM | Comments (0) | TrackBack

February 05, 2003

معرفی چند سايت در مورد معدن-کانی شناسی

سلام
ناسلامتی رشته درسيمون مهندسی معدن ولی دريغ از يک ذره علاقه .ماشاالله اينقدر پای کامپيوتر نشستم چشمام کور شده .کتابخونم رو نگو که دلش خونه ۴تا کتاب از معدن وسنگ که همشم مال ترم اوله که ذوق و شوق داشتم بقيش همش کامپيوتريه.حالا دوستام يک کم نصيحتم کردن که يک ذره هم اين رشته رو تحويل بگيرم و يک چيزی در موردش بنويسم يا عکسی از سنگی و يا معدن بذارم.بنابراين به دعوت دوستان لبيک گفته و دو تا سايت مهم در زمينه معدن رو خدمتتون معرفی ميکنم
۱-سازمان زمين شناسی و اکتشافات معدنی


۲-mineral.galleriesکه در مورد کانی و بعضا سنگ اطلاعات بسيار کامل ميده (درس های ما از اين سايت تدريس ميشود)


undefined

Posted by dariush at 11:51 PM | Comments (6) | TrackBack

چگونه ID خود را از ليست ديگران حذف کنيم؟

سلام
بارها پيش اومده که شما رو addرده باشن و بعدا شما پشيمان بشين به همين خاطر روشی هست که بوسيله اون شما ميتوننين از شر اون شخص برای هميشه راهت بشين .روش کار به اين صورت هست که در پايين اومده:
۱)در box اول ّid خودتون رو که بايد فعال باشه نوشته ميشه(در ياهو loginکرده باشين)
۲)id فرد مزاحم نوشته ميشه
۳)پيامی رو که ميخواين به شخص مزاحم بدين مينويسين


آدرس مورد نظر برای حذف Click

Posted by dariush at 01:01 AM | Comments (0) | TrackBack

February 04, 2003

cdقفل شکسته

سلام
امروز با کاميار رفتيم بازار رضا و مجتمع کامپيوتر ايران . ۶ ماهی ميشد نرفته بودم .راستش جايی نرفتم که حالا بخوام اونجا برم.متاسفانه به نظر خودم از نظر تکنولوژی هيچ اتفاقی نيافتاده و غير از مدلهای مختلف کارت صوتي و گرافيکی و cdخام با رنگهای مختلف هيچی نبود که چشم آدم بگيره.
تنها حسنی که داشت با شخصی آشنا شدم که هر نوع cd رو به صورت قفل شکسته بين ۵۰۰ تا ۱۰۰۰ تومن ميفروشه و نرم افزاري نبود که قفل شکستش رو نداشته باشه از cd هاي JISگرفته تا مکانيک سنگ و برق که قيمت هاي اصلي بالاي ۵۰۰۰۰ تومنه منم از فرصت استفاده کردم و ۱۰ تايي سفارش دادم و فکر کنم کلي هم جا انداختم اينقدر تنوع بود که نمي دونستم چي انتخاب کنم
خلاصه اين از برنامه هاي حجم بالا و بسيار کاربردي و ارزان قيمت و اون هم از برنامه هايي که دوستان با جان و دل تو وبلاگاشون همراه با crack قرار ميدن اونوقت ميگيم امکانات نيست!

Posted by dariush at 12:54 AM | Comments (0) | TrackBack

February 02, 2003

خدمات جديد

سلام
از اين پس سعي ميکنم اگر نرم افزاري در جايي ديدم که بدرد خودم بخوره رو اينجا لينک ميدم تا ديگران هم از اون استفاده کنن هر چند که دوستان زيادي زحمت ميکشند و نرم افزارهاي خوبي رو معرفي ميکنن ولي سعي ميکنم برنامه هايي غير از اون ها باشه

Posted by dariush at 11:09 PM | Comments (1) | TrackBack

حمله آمريکا به عراق-- شيطونی در فوتبال

ماجراي حمله امريکا به عراق داره روز به روز ابعاد گسترده تري به خودش ميگيره و در آخرين اقدام آمريکا نيروهاش رو بصورت زميني به مرزهاي عراق گسيل داده و علاوه بر اون نيروي هوايي آمريکا هم به حالت آماده باش در اومده در مقابل عراق هم براي اينکه خودي نشون بده قصد داره به کويت حمله کنه
***********
فوتبال:
همين طور که دوستان ميدونن تيم ملي ايران براي برگزاري ديداري دوستانه به نام جشن سال نو و از اين قبيل اسمها عازم هنگ کنگ شد0ولي متاسفانه اسپانسر اصلي اين تورنمنت کالزبورگ (توليد کننده نوشابه هاي الکلي و آبجو )بوده که مسولان با علم به اين موضوع تيم رو به هنگ کنگ فرستادن0اين که انجام يک مسابقه فوتبال با يک تيم مطرح چون دانمارک براي ايران خيلي خوبه ولي از طرفي برنده اين تورنمنت مبلغ 50000دلار از کارخانه کالزبورگ جايزه ميگيره و اين يعني شرعا پول حرام اونهم در کشور اسلامي ما0 متاسفانه از ديروز که بازي ايران-دانمارک برگزار شده شبکه هاي ماهواره اي عرب زبان شروع به تفسير و انتقاد در مورد اين سفر کرده و حرکت مسولاني که اجازه اين سفر رو دادن رو زير سوال برده و به حالت تمسخر ايران رو محتاج اين مبلغ قرار داده که با بي اتنايي به عقايد و ارزشهاي خود تن به اين کار داده و در يک محيطي که سازنده مشروبات الکلي اون رو دايرکرده حضورپيدا کرده.


Posted by dariush at 10:30 PM | Comments (0) | TrackBack

February 01, 2003

قاتل همسر ناصر محمد خانی

ناصر محمد خاني متهم به قتل همسرش را معرفي كرد
9 بهمن - اعتماد، روز گذشته‌ ناصر محمدخاني‌ مربي‌ تيم‌ فوتبال‌ پرسپوليس‌ براي‌ پيگيري‌ روند پرونده‌ قتل‌ همسرش‌ لاله‌ سحرخيزان‌ به‌ همراه‌ پدر، مادر و برادر لاله‌ در دايره‌ 10 اداره‌ آگاهي‌ تهران‌ حاضر شد.




محمدخاني‌ در پاسخ‌ به‌ اين‌ سوال‌ خبرنگاران‌ كه‌ مظنون‌ اصلي‌ از نظر شما كيست‌؟ گفت‌:به‌ نظر من‌ شهلا در اين‌ قتل‌ مظنون‌ اصلي‌ است‌. حتي‌ اگر خودش‌ هم‌ اين‌ كار را انجام‌ نداده‌ باشد از كسي‌ در اين‌ مورد كمك‌ گرفته‌ است‌.
آنچه‌ مسلم‌ است‌ شهلا بشدت‌ به‌ همسرم‌ لاله‌ حسادت‌ مي‌كرد و چشم‌ ديدن‌ او را نداشت‌. ناصر محمدخاني‌ در مورد آشنايي‌ خود با شهلا گفت‌: از مدتها قبل‌ مي‌شنيدم‌ كه‌ يك‌ دختر كم‌سن‌وسال‌ از طرفداران‌ پروپا قرص‌ من‌ است‌. او خودش‌ را به‌ آب‌ و آتش‌ مي‌زد تا آدرسي‌، شماره ‌تلفني‌ يا امضايي‌ از من‌ داشته‌ باشد.
بعد از اينكه‌ من‌ به‌ قطر رفتم‌ مدتها از او بي‌خبر بودم‌ ولي‌ پس‌ از بازگشت‌ من‌ به‌ ايران‌ شهلا از طريق‌ يكي‌ از دوستان‌ نزديكم‌ به‌ من‌ معرفي‌ شد و گفت‌، اين‌ همان‌ دختري‌ است‌ كه‌ از سيزده‌سالگي‌ هوادار سرسخت‌ تو بوده‌ است‌. بعد از اينكه‌ بيشتر با او آشنا شدم‌، فهميدم‌ كه‌ از وضع‌ مالي‌ و خانوادگي‌ مناسبي‌ برخوردار نيست‌ . بنابراين‌ تصميم‌ گرفتم‌ كمكش‌ كنم‌.
در يكي‌ از شركت‌هايي‌ كه‌ داشتم‌ اين‌ دختر را استخدام‌ كردم‌ و با خريد ماشين‌،خانه‌،موبايل‌ و كمك‌ ماهيانه‌ به‌ خانواده ‌اش‌ او را تحت‌ حمايت‌ خودم‌ قرار دادم‌. ولي‌ شهلا هميشه‌ به‌ من‌ ابراز علاقه‌ مي‌كرد و از صميميت‌ رابطه‌ من‌ و همسرم‌ لاله‌ دچار حسادت‌ شديدي‌ مي‌شد.
در اين‌ سه‌ سال‌ كه‌ با شهلا در ارتباط‌ بودم‌ بارها بطور آشكار تنفر خود را از همسرم‌ لاله‌ ابراز كرده‌ بود. به‌ همين‌ خاطر من‌ سعي‌ مي‌كردم‌ براي‌ او همسر مناسبي‌ پيدا كنم‌ تا شايد با ازدواج‌ و تشكيل‌ خانواده‌ دست‌ از سرم‌ بردارد.
ولي‌ علاقه‌ شديد او به‌ من‌ مانع‌ ازدواجش‌ با كس‌ ديگري‌ مي‌شد. محمدخاني‌ در مورد قتل‌ لاله‌ گفت‌:همسرم‌ يك‌ ظرف‌ كريستال‌ داشت‌ كه‌ هميشه‌ طلا و جواهرات‌ خود رابه‌ همراه‌ يك‌ ساعت‌ مچي‌ گرانقيمت‌ در آن‌ نگهداري‌ مي‌كرد كه‌ اين‌ ظرف‌ با همه‌ طلا و جواهرات‌ داخلش‌ به‌ سرقت‌ رفته‌ است‌. به‌ عقيده‌ من‌ قاتل‌ كليد خانه‌ ما را داشته‌ كه‌ توانسته‌ به‌ اين‌ راحتي‌ وارد خانه‌ شود.
خبرنگار ما از ناصر محمدخاني‌ سوال‌ كرد «كليد خانه‌ شما چطور به‌ دست‌ اين‌ دختر افتاده‌ بود؟» وي‌ جواب‌ داد:«حتما در يك‌ فرصت‌ مناسب‌،دسته‌ كليدم‌ را به‌دست‌ آورده‌ و مخفيانه‌ از روي‌ كليد در آپارتمان‌ همسرم‌ يك‌ يدكي‌ ساخته‌ كه‌ با اين‌ كليد وارد خانه‌ام‌ شده‌ است‌، به‌ گفته‌ محمدخاني‌ در طول‌ اين‌ سه‌ سال‌ همسرش‌ به‌ هيچوجه‌ از رابطه‌ بين‌ او و شهلا مطلع‌ نشده‌ بود و هيچ‌ برخورد ديداري‌ هم‌ با يكديگر نداشتند.
محمدخاني‌ كه‌ از چاپ‌ اخبار شايعه‌برانگيز مربوط‌ به‌ خود و شهلا در يك‌ هفته‌نامه‌ وابسته‌ به‌ يك‌ روزنامه‌ صبح‌ بشدت‌ ناراحت‌ بود، گفت‌:تمام‌ مطالبي‌ كه‌ در اين‌ هفته‌نامه‌ از قول‌ من‌ ، شهلا يا افسر پرونده‌ در مورد زندگي‌ خصوصي‌ام‌ نوشته‌اند، دروغ‌ است‌ و من‌ از آنها شكايت‌ مي‌كنم‌. اولا كه‌ من‌ و شهلا با هم‌ ازدواج‌ دايم‌ يا حتي‌ موقت‌ نداشتيم‌،تازه‌ مگر ازدواج‌ دوم‌ فقط‌ مختص به‌ من‌ است‌ كه‌ اينطور آن‌ را در بوق‌ و كرنا كرده‌ اند و با آبروي‌ اجتماعي‌ و خانوادگي ‌ام‌ بازي‌ مي‌كنند؟ من‌ همسرم‌ را عاشقانه‌ دوست‌ داشتم‌ و هيچ‌وقت‌ هيچ‌كسي‌ را به‌ او وبچه‌هايم‌ ترجيح‌ نداده‌ام‌. در مورد قتل‌ لاله‌ هم‌ بشدت‌ پيگير اين‌ قضيه‌ هستم‌ تا قاتل‌ او هرچه‌ سريع‌تر شناسايي‌ و دستگير شود و به‌ مجازات‌ عمل‌ خود برسد. پدر لاله‌ سحرخيزان‌ همسر ناصرمحمدخاني‌ كه‌ مهرماه‌ امسال‌ در خانه‌مسكوني‌اش‌ واقع‌ در ميدان‌ گل‌نبي‌ توسط‌ ناشناسي‌ با چاقو به‌ قتل‌ رسيد از زحمات‌ سروان‌ احساني‌فر افسر پرونده‌ كه‌ در اين‌ چهار ماه‌ تلاش‌ فراواني‌ در مورد پرونده‌ انجام‌ داده‌ است‌،تشكر كرد.
شهلا در بازداشت‌، شهلا 30ساله‌ كه‌ به‌ اتهام‌ مظنونيت‌ در قتل‌ لاله‌سحرخيزان‌ توسط‌ ماموران‌ دايره‌ 10 اداره‌ آگاهي‌ دستگير شده‌،پس‌ از گذشت‌ سه‌ ماه‌ هنوز هم‌ در بازداشت‌ بسرمي‌برد و بازجويي‌ از او توسط‌ كارآگاهان‌ همچنان‌ ادامه‌ دارد. شهلا در بازجويي‌ در مورد رابطه‌ خود با محمدخاني‌ گفت‌:از سيزده‌سالگي‌ عاشق‌ او بودم‌ . به‌ هر زحمتي‌ بود خانه‌اش‌ را كه‌ در دروازه‌غار بود،پيدا كردم‌ و براي‌ گرفتن‌ امضا از او به‌ خانه‌اش‌ رفتم‌.
بعد از اينكه‌ از قطر برگشت‌،دوباره‌ به‌ سراغش‌ رفتم‌ و به‌ هر ترتيبي‌ بود ارتباطم‌ را با او نزديك‌تر كردم‌. دلم‌ مي‌خواست‌ همسر ناصر شوم‌ ولي‌ او نمي‌خواست‌. حتي‌ حاضر شدم‌ بدون‌ هيچ‌تعهد و سند و مدركي‌ با او زندگي‌ كنم‌.
هرچند كه‌ او با من‌ ازدواج‌ نكرد ولي‌ اختيارات‌ زيادي‌ به‌ من‌ داده‌ بود و مي‌توانستم‌ از حسابش‌ پول‌ برداشت‌ كنم‌ و كارهاي‌ بيمه‌يي‌ و اداري‌ او را هم‌ انجام‌ مي‌دادم‌. هر وقت‌ ناصر از همسرش‌ لاله‌ حرف‌ مي‌زد، از شدت‌ عصبانيت‌ به‌ هم‌ مي‌ريختم‌ ولي‌ زماني‌ كه‌ همسرش‌ را به‌ قطر مي‌فرستاد آرامش‌ بيشتري‌ احساس‌ مي‌كردم‌. شهلا تاكنون‌ كشتن‌ لاله‌ سحرخيزان‌ را انكار كرده‌ است‌.


اين خبر از سايت اينترنتی حادثه چاپ شده است!

Posted by dariush at 01:39 AM | Comments (0) | TrackBack

عقربه های ساعت!!

سلام
تا حالا غير از ديدن عقربه هاي ساعت براي فهميدن زمان استفاده ديگه اي از اون کردين؟!
سوال مسخره اي نه؟
ولي جريان از اين قراره که خواهرم که معلمه دبررستانه امروز برام تعريف کرد آخر کلاس که به بچه ها استراحت داده بود ناگهان بچه هاي کلاس به طرف يکي از دخترها حمله کرده و شروع به بوسيدن ساعت اون دختره کردن!
تا اينجاش که ديونه بازيه ولی وقتي خواهرم (که ميونه خوبي با شاگرداش داره) علت رو ميپرسه با هزار قسم و آيه که راست ميگن و اتفاق افتاده اينجوری میگن که اگر زماني برسه که عقربه هاي ساعت رو هم قرار بگيرن مثلا ۱۰:۵۰يا۶:۳۰هر کي زودتر زمانو اعلام کنه و بقيه ساعت اون رو ببوسن معشوقه های عزيز ناگهان به ياد دوست دخترهاشون افتادهو عشقشون چند برابر ميشه!
اينجاش که ديگه خيلي بيمزه بود واقعا که بعضي از اين دخترها تو سن هاي 17 18 سالگي به چه چيزايي فکر ميکنن و چه چيزايي اختراع ميکنن!

Posted by dariush at 01:06 AM | Comments (1) | TrackBack

January 30, 2003

MSNايراني

در يک حرکت جالب MSN ايراني راه اندازي شد و به نظرم حرکت جالبي بود
البته من بعضي از مطالبش رو خوندم ولي زياد به روز نبود و انتظار ميره بهتر از اينها بشه در هر صورت دستشون درد نکنه

Posted by dariush at 11:57 PM | Comments (1) | TrackBack

وجدان درد!

سلام
امشب اصلا حس و حال نوشتن نداشتم ولی از بيکاری بهتره.
راستش يک جورايی معدلم رو حساب ميکنم ميبينم نزديکای خط مشروط شدنه و اين مسئله بد جوری روحيم رو خراب کرده.تو اين مدت اينقدر به کامپيوتر و نرم افزار و گرافيک و سخت افزار و...که اصلا يادم رفته که رشتم مهندسی معدنه. بد جوری شده . کارم شده خوندن مقالات کامپيوتری و مجله های جورواجور اونوقت دريق از يک ذره مطلب اظافه در مورد درسام.
اگه بخوام اينجوری ادامه بدم به هيچ جا نميرسم و فاتحم خوندس. خيلی اعصابم خورده و دوست دارم هر چی زودتر کلاسا شروع بشه تا بتونم جبران کنم. بايد حتما يک کم خودم رو از اين دنيای مجازی دور کنم و به درسم برسم.
راستی اون موقعی که کامپيوتر نداشتم پس سرمو با چی گرم ميکردم که الان يک لحظه نميتونم ازش دور بشم؟

برام دعا کنيد يک ذره به خودم بيام

Posted by dariush at 09:49 PM | Comments (1) | TrackBack

January 28, 2003

پياده روی در يک شب برفی

سلام
از اين بهتر نميشد. با وجود سرما خوردگی شديد دلم نيومد تو اين هوای سرد و برفی قدم نزنم.
برای همين شال و کلاه کردم و به مدت يک ساعت زير بارش برف راه رفتم و لذت بردم.
ار موقعی که دانشگاه رفتم هيچ وقت همچين موقعيتی برام پيش نيومده بود و بيخيال مريضی و سرما خوردگی شدم. نهايتا دارو ميخورم خوب ميشم ولی اين شب خوب زمستونی رو از دست نميدم

Posted by dariush at 10:58 PM | Comments (2) | TrackBack

December 25, 2002

شهر شهر خلافه

 عجب جايي درس ميخونيم ما!
اونروز رفتم خريد يک موتور پيچيد جلوم ميگه آقا شما نئشي جات ميخواستين؟؟!!
گفتم نه آقا جان ما سيگارم نميکشيم نئشيجاتمون کجا بود.
آخه اگه اينکاره بودم بعد از سه سال ميدونستم از کجا بگيرم و گرنه انگار کاره وروديهاي جديد بود.يکي از همخونه هام گفت قراره يکي از دوستاش بياد خونمون با هم درس بخونن.اين درس خواندن همانا غيب شدناش هم يک طرف .ما هم حرف يک جورايي باز کرديم رسيديم به مواد مخدر و ترياک .آقا ديدن ما داريم اطلاعات غلط ميديم رفت بالاي منبر شروع کرد از شيره و ترياک گفت تا قل قلي و اشک خدا!
آخرشم ديد ما خنگيم ودرسا رو خوب ياد نگرفتيم از جيب مبارک يک حبه ترياک بيرون کشيد و ابراز وجود کرد.به گفته خودش تا حالا پولي بابت اين چيزا نداده و همشو باج گرفته!

Posted by dariush at 01:10 AM | TrackBack

November 29, 2002

هک کردن قطار

د ر راستاي اينکه من نتونستم به مقام مش قاسمي برسم و هکر بشم اقدام به يک عمليات بزرگتر کردم که حداقل مش قاسم از اين کارا نميتونه بکنه.
کار من هک کردن کابين هاي قطار مسير تهران-يزده و مزيتش اينه که مجبور نيستم بابت اين رفت آمد هاي زياد که هزينه زيادي رو شامل ميشه اينقد پول بدم.
با بدست آوردن يک عدد کليد واگن که تمام درهاي اصلي و فرعي و خروجي ها رو باز ميکنه و همچنين ساعت ورود وسهميه جا مسافرهاي ميان مسير ميتونم با خريد يک بليط درجه دو به کوپه اي برم که مربوط به سهميه يزد-کرمانه يعني جايي که من بايد پياده بشم.البته ياد گرفتن اين کارها خوبه و يک نوع هکه و نمايد از اون استفاده کرد ولي در جمع فکر ميکنم با اين کار روي مش قاسم رو کم کرده باشم!

Posted by dariush at 12:55 AM | Comments (1) | TrackBack

November 15, 2002

وقت وقته درسه

به علت شروع امتحانات کرکره اين وبلاگ به مدت ده روز پايين کشيده ميشود.
به اميد موفقيت همه دوستان

Posted by dariush at 01:02 AM | Comments (0) | TrackBack

September 14, 2002

بی عنوان

انگار نه انگار يك هفته ديگه امتحان دارم .اصلا درس خوندنم نمياد.هر روز ميگم از فردا شروع ميكنم ولي دوباره پشيمون ميشم.مگه اين كامپيوتر مذاره مانفس بكشيم چه برسه درس بخونيم.با قاطعيت ميتونم بگم كه ديگه نسل زن زليلي به سر اومده و از اين پس بايد شاهد كامپيوتر زليلي باشيم كه نيذاره سر گوشمون بجنبه.
*****
يك ذره از فوتبال:
اين ليگ برتر هم خيلي باحال و در عين حال جد شده و تيمها دارن غول كشي ميكنن.يك نگاه به اين تيم سپاهان بكنيد نسخه همه تيمها رو پيچيده و گذاشته كنار. فكر كنم سابقه نداشته باشه يك تيم تهراني ايجوري غوغا كنه چه برسه تيم هاي شهرستاني!
از الان دارم براي دربي 20 دي خودم رو آماده مي كنم. اگه بحث رنگ باشه آبي رو دوست دارم ولي طرفدار پرسپوليسم.
راستي تا يادم نرفته بگم احمد مومن زاده همسايه ماست واگه خدا قسمت كنه مي خوام حالشو بگيرم!!

Posted by dariush at 07:17 PM | TrackBack

عشق رانندگی

اين جمله رو شايد بارها شنيده باشين كه شخصيت انسانها از بچگي اونها شكل مي گيره يعني اگر طبع خوبي داشته باشن تا آخ عمرهمين جوري مي مونن.البته استثناء هم وجود داره كه ما باهاش كاري نداريم.
***
اكثر پسرا از بچگي علاقه زيادي به رانندگي دارن و ميشه گفت عشق ماشين دارن و هميشه آرزو مي كنن روزي پشت فرمون ماشين بشينن و رانندگي كنن و همه هم ادعا دارن كه بهترين راننده هستند و طوري لايي مي كشن كه همه كپ مي كنن!حالا ما پسرها فكر ميكنين در چه سني از بچگي عاشق ماشين بازي شديم؟بهتره براي اينكه سن دقيق رو بفهمين اين چند ثانيه فيلم رو ببينين تا همه چي دستتون بياد!
اينجا

Posted by dariush at 07:15 PM | Comments (0) | TrackBack

August 27, 2002

يادی از گذشته

سلام
دوستم کاميار که حدودا 8 سال از من بزرگتره مجله هاي کامپيوتري برام آورده که مربوط به 15سال پيشه و خيلي دوست داشتم با خوندن مطالب قديمي سطح الان رو با اون زمان مقايسه کنم0
برام خيلي جالب بود که ميخوندم قراره تا سال 2000 رم هايي با حجم بالاي 200 مگابايت ساخته بشه و وجود يک ديسک سخت با ظرفيت 1گيگا بايت در حد يک رويا بود!
راستي کي فکر ميکرد حکومت کمودور ها و آتاري ها روزي از جا کنده بشن و ميکروسافت اينچنين يکه تازي کنه؟
راستي تا 15 سال ديگه علم کامپيوتر به کجا ميرسه ؟ و چه چيزهايي ممکنه اتفاق بيافته؟
البته خودم فکر ميکنم تا چند سال ديگه يک ايستي بوجود مياد و به قول کاميار ديگه ساختن يک پردازنده هم حدي داره و بايد دنبال تکنولوژي پيشرفته تري رفت0
درهر صورت زمان همه چيز رو مشخص ميکنه


Posted by dariush at 11:37 PM | Comments (0) | TrackBack

تعطيلی روزنامه همشهری

سلام
الان پنج روزي ميشه که روزنامه همشهري رو بستن روزنامه اي که توسط شهرداري اداره ميشه و به خاطر چاپ نکردن يک جوابيه که مربوط به خانه کارگر ميشه به مدت 10 روز توقيف شده.
اتفاقي که براي اين روزنامه افتاد رو شايد خوشبين ترين افراد هم پيش بيني نميکردن 0و حالا علاوه بر زير سوال بردن خيلي از مسائل از جمله نقض يک عمل ساده به عينه تو این چند روز روزنامه ايران به بالاترين تيراژ خودش تو اين 5سال اخير دست پيدا کرد و فروش بالايي کرد0
بااين سختگيريهايي که در مورد روزنامه ها حالا چه چپي و چه راستي صورت گرفته هيچ بعيد نيز شاهد تعطيل شدن روزنامه جمهوري اسلامي و اطلاعات باشيم !!
واقعا چی ميخواد بشه خدا ميدونه


Posted by dariush at 11:32 PM | Comments (0) | TrackBack

August 17, 2002

استخدام!

در مطالب چند روز قبلم مطلبي در مورد دوستم كه قصد ساخت قطعات بي سيم از جمله وب كم رو داشت نوشتم و حالا بر اين شدم كه از دوستاني كه علاقه به بستن مدار دارن دعوت به همكاري كنم كه علاوه بر آموزش رايگان مدار بستن مبلغي هم به عنوان كارمزد بستن هر مدار به دوستان داده بشه .البته اين برنامه در تابستون قراره صورت بگيره و فعلاُ عجله اي در كار نيست در ضمن تعداد افراد مورد نياز 20 نفره كه ترجيهاُ اولويت با افراديه كه در اين زمينه آگاهي داشته باشن و سرشون براي اينجور كارا درد بكنه.
به اميد خدا با راه انداختن اين پروژه بشه با قيمت پايين قطعات بي سيم رو وارد بازار كرد.

Posted by dariush at 07:08 PM | Comments (0) | TrackBack

August 14, 2002

وبلاگ

امروزه كه عصر اينترنت و ارتباطاته و هر كس ميتونه از اين طريق نظراتش رو به ديگران بگه و اطلاعات خودش رو در اختيار ديگران قرار بده. ساختن وبلاگ ها شايد بزرگترين دستاورد در اين زمينه باشه كه بتوني نيروهاي علمي ,فرهنگي,ادبي و حتي تخيلي خودمون رو در غالب زبان مشتركمون به اشتراك بگذاريم و علاوه بر اين چيزهاي بيشتري هم ياد بگيريم. در اين روزها كه دسترسي به افراد آگاه به قدري پر هزينه و دشوار شده سايت هايي رو مي بينيم كه بدون هيچگونه چشمداشتي اطلاعات و داشته هاي خود رو بدون هيچ نفعي در دسترس ديگران قرار ميدن.
با گذاشت بيش از سه ماه از ساخت وبلاگ براي خودم تونستم دوستهاي زيادي براي خودم پيدا كنم و حتي چيزاي زيادي از اونا ياد بگيرم كما اينكه شايد اونا منو نشناسن و يك بار هم به اينجا سر نزده باشند.
با نگاهي به ليست وبلاگهاي فارسي مي بينيم كه روز به روز بر تعداد وبلاگ ها اضافه ميشه و خيلي ها هنوز ثبت نام نكردن. پيرو قولي كه به خودم دادم سعي مي كنم روزي چند تا از اونها رو بخونم.

Posted by dariush at 07:06 PM | Comments (0) | TrackBack